این مطلب در سال 2013 به مناسبت پروندهی ویژهی تارانتینو در نشریهی سینمایی 24 منتشر شد که در اینجا به بهانهی فیلم جدید این کارگردان، روزی روزگاری … در هالیوود بازشر میشود.
کسانیکه در اواخر تابستان 2011 به سالنهای سینمایی در امریکای شمالی مراجعه میکردند با تبلیغ عجیب و کمسابقهای روبرو میشدند؛ نمایش فیلم مستقل و کمهزینه Red State از کوین اسمیث که خود به اندازه کافی کارگردان عجیب و متفاوتی هست تنها در یک سانس از یک شب! فیلمی که علاقهمندان جدیتر سینما میدانستند هیچ پخشکننده حتی درجه دومی هم به دلیل محتوای بسیار جسورانه و پایانبندی دیوانهوارش حاضر به توزیع آن نشده و لاجرم این خود کارگردان بوده که پخش آن را برعهده گرفته است.
اما چه چیزی سبب شده بود تا فیلمی که قرار بود حدود یک ماه بعد مستقیما و بدون اکران سینمایی به صورت DVD توزیع شود از چنان اکران ویژه سرتاسری اما تک نمایشی برخوردار باشد؟ قطعا نامی که تماشای این فیلم را به علاقهمندان به سینما توصیه میکرد و با این عبارات فیلم را توصیف کرده بود: «I #@!^$%* Love This Movie»؛ خود همین عبارت هم به قدر کافی نشان میداد که با چه کسی طرف حسابیم. اما این اولین نمونه از پیشنهادات و توصیههای این کارگردان مطرح و صاحبنام نبود.
در تمام دو دهه گذشته میتوان اسامی تعداد زیادی از فیلمها و کارگردانان را ردیف کرد که تنها اشاره یا نکتهای از کوئنتین تارانتینو برای آنکه آنها بتوانند وضعیت بهتر و فروش بالاتری در سالنهای سینمایی داشته باشند کفایت میکرده است. از آثار رده بی سینمای وحشت کارگردانان اروپایی تا آثار مهجور مستقلی چون همین فیلم مورد اشاره. چنین پدیدهای را باید چه نامید؟
برند تارانتینو
بعید است کسی امروزه با مفهوم برند Brand و تاثیری که برندهای مختلف تجاری و تبلیغاتی بر رفتارهای به ظاهر انتخابگرایانه ما میگذارند آشنا نباشد. البته عمق و اهمیت برندها در همه جا یکسان نیست؛ کما اینکه انواع مقررات بینالمللی و تغییراتی که در مفاهیمی چون حق مولف، علامت تجاری (trade mark) و حق ثبت اختراع patent در جهان پررقابت امروز پدید آورده پدیده برند را به فرض در امریکا بسیار پیچیدهتر از ایران کرده که سر هر چهارراهی یک تغذیهفروشی زیرپلهای آرم مکدانلدز را سردر دکهاش زده! اما حتی در میان مفاهیم پرکاربرد مرتبط، عنوان برندسازی شخصی personal branding مفهومی بالنسبه جدیدتر است و معتقدم تارانتینو یکی از برجستهترین نمونههای این الگو نه فقط در سینما (که تقریبا مشابهی برایش نداریم) بلکه در میان سایر اشخاصی است که میتوان چنین اصطلاحی را برایشان بکار برد.
نباید این مفهومی را با ستاره star و نقش و اهمیت آنها در سینما یا سایر عرصههای سرگرمیسازی یکی گرفت. ستارهها بهویژه در سینمای کلاسیک شخصیتهای بسیار مهمی بودند اما تعداد معدودی از آنها را میشد به واقع صاحب برندسازی شخصی دانست، شاید کلارک گیبل یا جان وین را. در میان کارگردانان نمونهها به مراتب کمتر هستند که به فرض هیچکاک یک مثال آشکار است. کما اینکه در جهان ورزش به فرض نمونه بکام یا تایگر وودز (البته تا قبل از رسوایی روابط متعدد غیراخلاقیاش) بسیار اندک هستند اگرچه ستاره و چهره سرشناس بسیار. اما منظور اینجا دقیقا چیست؟ چرا تارانتینو دارای برندی مختص به خود است و چنین چیزی چه کمکی میکند به تحلیل نه تنها آثار بلکه رفتار و موضعگیریهای وی؟
مشخصات برند تارانتینو
چه چیزهایی برند تارانتینو را ساخته و کماکان بازتولید میکنند؟ تجربهگرایی مداوم در میان انواع گونهها و زیرگونههای سینمایی چه در سینمای امریکا و چه سینمای سایر نقاط (از وسترن اسپاگتی تا هنرهای رزمی) به همراه استفادههای جدید و غیرمرسوم از عناصر فیلم و روشهای تبلیغاتی؛ شالودهشکنی از الگوها، قالبها، مواد و متریال در اختیار و برساختن پدیدهای جدید از آنها به صورتی که هم بازشناسی مواد مورد استفاده مقدور باشد و هم وچوه افتراق؛ نوعی رفتار سهلگیرانه، شوخطبعانه، گروتسکی و هجوآمیز در کاربرد مصالح و روش فیلمسازی که هم متاثر از دو مورد قبلی است (تجربهگرایی-شالودهشکنی) و هم به شخصیت خود تارانتیتو بازمیگردد.
مشخصا این نوع نگاه و روش در جای جای آثارش حتی وقتی که با اثری سراسر خشن و پرخون و کثافت مثل «بیل را بکش» روبرو هستیم (از نحوه خروج قهرمان قصه از کما با نیش حشره تا رابطه استاد شمشیرزنی با شاگردش تا تنبیه شمشیرزن نوجوان با ضربات کناره شمشیر بر نشیمنگاهش و …) قابل شناسی است. عالیترین مثال از این نمونه گرایندهاوس است که یکی از نبوغآمیزترین ایدهها در سینمای دهههای اخیر به حساب میآید.
اما به شکل بارزتر و منحصربفردی میتوانیم این را در نقشهایی که تارانتینو در فیلمهای خود یا فیلمهایی که در آنها مشارکتی تعیین کننده داشته (نظیر «از شام تا بام» رودریگوئز) چه آن نقش طولانی و مهم بوده و چه کوتاه ببینیم. تقریبا در همه این فیلمها، او یک آدم عوضی غیر جذاب است که مثلا نظیر مورد «جانگوی زنجیربریده» نهایتا به شکل کاملا گروتسکی منهدم میشود. این را مقایسه کنید با حضور دیگر کارگردان/بازیگران در آثارشان تا تمایزش مشخصتر شود. در اینجا هم میبینیم که کارگردان در حال شالودهشکنی از تصویر جاافتاده کارگردان/بازیگر است و هم نگاهی هجوآمیز به جهانی دارد که در آن خالق اثر هم عددی نیست چه برسد به سایرین!
در تمام دو دهه گذشته میتوان اسامی تعداد زیادی از فیلمها و کارگردانان را ردیف کرد که تنها اشاره یا نکتهای از کوئنتین تارانتینو برای آنکه آنها بتوانند وضعیت بهتر و فروش بالاتری در سالنهای سینمایی داشته باشند کفایت میکرده است.
اما یکی از مهمترین وجوه برندساز تارانتینو نحوه مواجهه او با عامه سینمادوستان و سینماروهای امریکای شمالیست که علایق و سلایقشان تفاوتهای بسیاری با دیدگاههای منتقدین دارد. شخصا غیر از مایکل مور کمتر کسی از کارگردانان را به یاد دارم که اینقدر ساده و راحت به انواع برنامههای تلویزیونی و شوهای شبانه –که بهطور سنتی محل حضور ستارگان فیلمهاست- عموما با همان پوششهای عجیب و غریب سرک بکشد و همپای شوخیهای لیترمن یا سایر مجریهای این برنامهها قهقهه بزند و آنچنان رفتار کند که باورت نشود این همان آدمیست که در مصاحبههای جدی با نشریات تخصصی چنین و چنان میگوید یا رییس هیات داوران کن بوده و چه و چه…میل فراوان تارانتینو به لذتآفرینی و مشارکت جمعی در لذت بردن از سینما چیزیست که مثلا در مورد غولهای مهم و سرگرمیسازی چون اسپیلبرگ به ندرت میبینید. شاید به این دلیل که آنها به جای ساخت برندهای شخصی، موفقیتهایشان را به کمپانیهایی تبدیل کردهاند که بتوانند به روزگار کهنسالگی به قیمتهای میلیونی و میلیاردی بفروش برسانند.
داوری برندساز و نه صرفا کارگردان
همینجاست که در مقام داوری به عنوان منتقد فیلم باید کمی با صبر و تحمل بیشتر و زاویه دید متفاوتتری به آثار و مجموعه رفتارهای تارانتینو بنگریم. اگر «بیل را بکش» ادامه مسیر «پالپفیکشن» و «جکی براون» نیست یک دلیل مهمش این است که دوره تجربه او با روایتهای دوری و غیرخطی و بازی با زمان واقعی و زمان روایت به سر آمده و زمان تجربهای جدید و شالودهشکنی متفاوتی رسیده است. اگر چنین نباشد و تارانتینو بخواهد نظیر بسیاری از کارگردانان موفق و صاحبنام سینما، مسیر موفقیت طی شده را دوباره بازبپیماید، موفقیت ادامه خواهد داشت اما برندی با مشخصات خاص وی ساخته نخواهد شد. این سخن به معنای آن نیست که همه آثار وی به یک نسبت خوبند یا صرف داشتن آن مشخصات فهرست شده برای اثری موفقیت خلق میکند اما در عین حال نباید خود را به یک وجه یا یک موفقیت در آثار مردی محدود بکنیم که امروز بیش از هر کارگردان دیگری برای ساختن برند شخصیاش وقت و انرژی و علاقه میگذارد، برندی که تا مدتها و با هر اثر تولیدی، میتواند برای علاقهمندان به سینما لذت کشفی جدید خلق کند.
نام فيلم | تعداد ستاره از پنج |
سگهاي انباري (1992) | سه ستاره |
پالپ فيكشن (1994) | پنج ستاره |
جكي براون (1997) | سه ستاره و نیم |
بيل را بكش ـ جلد اول (2003) | سه ستاره |
بيل را بكش ـ جلد دوم (2004) | سه ستاره و نیم |
ضدمرگ (2007) با عرض معذرت، من به همان چیزی که دیدهام یعنی گرایندهاوس رای میدهم | 4 ستاره و نیم |
اراذل بيآبرو (2009) | 4 ستاره |
جانگوي زنجيربريده (2012) | سه ستاره و نیم |
هشت نفرتانگیز | 4 ستاره |
برند پرمشتری «تارانتینو»
چه چیزهایی برند تارانتینو را ساخته و کماکان بازتولید میکنند؟
به پاندورا خوش آمدید
درباره «اوتار» و خالق جهانهای نو این هفته بالاخره اتفاقی که سالها انتظارش را میکشیدیم رخ داد و فیلم اونجرز: پایان بازی توانست از اوتار که نزدیک به یک دهه رکورد پرفروشترین فیلم تاریخ سینما را یدک میکشید پیشی بگیرد. به همین دلیل این مطلب را که پیشتر در ماهنامه سینمای 24 منتشر شده در…
تا وقتی درکی از عشق هست، آلیس همچنان زنده است
در این ماه فیلم تحسینشده هنوز الیس Still Alice در شبکه فیلمهای خانگی توزیع شد. فیلمی که البته میتوانست خیلی موفقتر از این باشد و بخش عمدهای از شهرتش را مدیون بازی بینقص جولین مور است. متن بادداشتی از من که پیشتر در ماهنامه سینمایی 24 در مورد این فیلم منتشر شده در اینجا بازنشر میشود….
تجربه یک سهبعدی هیچکاکی
این مطلب سالها پیش در نشریه 24 منتشر شده است که در اینجا صرفا بازنشر میشود. خبر نمایش نسخه سهبعدی فیلم «میم را به نشانه مرگ بگیر (شمارهگیری کن)» در جشنواره تورنتو (2015) به اندازه کافی غافلگیرکننده بود. اینکه اصلا چرا سهبعدی؟ چرا حالا؟ فیلم چطور تجربهای خواهد بود؟ و…در آن زمان فرصت پاسخ به…