این مطلب سالها پیش در نشریه 24 منتشر شده است که در اینجا صرفا بازنشر میشود.
خبر نمایش نسخه سهبعدی فیلم «میم را به نشانه مرگ بگیر (شمارهگیری کن)» در جشنواره تورنتو (2015) به اندازه کافی غافلگیرکننده بود. اینکه اصلا چرا سهبعدی؟ چرا حالا؟ فیلم چطور تجربهای خواهد بود؟ و…در آن زمان فرصت پاسخ به این پرسشها نبود اما بعد که در Bell Lightbox سالن دائمی (یا همان کاخ!) جشنواره تورنتو نمایش آن در چند سانس محدود ادامه یافت فرصتی برای یافتن این پرسشها فراهم آمد.
سالن دایمی جشنواره تورنتو
جشنواره تورنتو که عنوان معتبرترین جشنواره سینمایی امریکای شمالی را یدک میکشد و سپتامبر هر سال در آغاز پاییز، به مکانی برای نمایش آثار برتر سینمایی جهان و مدعین اسکاری مبدل شده تا همین چند سال پیش سالن اختصاصی نداشت.
البته تقریبا همه سالنهایی که فیلمهای جشنواره را اکران میکردند (و تعدادی از آنها هنوز هم به این کار ادامه میدهند) در فاصله اندک از هم قرار داشتند اما مجموعه فعال جشنواره که تقریبا در تمامی سال در حال ارائه خدمات سینمایی از طریق برگزاری نمایشهای سینماتک تورنتو، مدیریت کتابخانه تخصصی و مرجع سینمایی تورنتو، خود جشنواره بینالمللی فیلم تورنتو و چند جشنواره جانبی مهم بود از سال 2010 به بعد از پراکندگی جغرافیایی خارج شد و به یک مکان واحد منتقل شد.
ساختمان Bell LighBox به این علت عنوان کمپانی بل Bell را بر پیشانی دارد که این بزرگترین شرکت خدمات مخابراتی و رادیوتلویزیونی کانادا و تامین کننده خطوط تلفن، موبایل و توزیعکننده شبکههای تلویزیونی (پیشتر از طریق ماهواره و اخیرا از طریق ماهواره و نوع خاصی از انتقال اینترنتی) که نامش را از گراهام بل، مخترع کانادایی تلفن گرفته، حمایتگر مالی اصلی جشنواره و فعالیتهای جانبی آن و همچنین تامینکننده اصلی مخارج برپا کردن ساختمان مورد اشاره بوده است. ساختمانBell LightBox از دو بخش تشکیل شده که یک بخش آن مجموعه امکانات جشنواره در پنج طبقه و بخش کناری یک برج 46 طبقه است که از فروش و اجاره واحدهای تجاری و مسکونی آن هزینه ساخت و ساز و نگهداری ساختمان جشنواره تامین شده است. این ساختمان در یکی از بهترین نقاط مرکز شهر Downtown تورنتو و در نزدیکی دفاتر اصلی مهمترین شبکههای تلویزیونی و شرکتهای فیلمسازی کانادایی و امریکایی قرار گرفته است.
ساختمان 5 طبقه جشنواره از 5 سالن بسیار مجهز نمایش با گنجایشهای مختلف، 2 سالن برای برگزاری نمایشگاهها، سالنهایی برای کارگاههای آموزشی، رستوران، کتابخانه مجع سینمایی، فروشگاه محصولات فرهنگی و مسائلی از این دست تشکیل یافته است و برای آن دسته از ساکنان تورنتو که از علاقهمندان جدی به سینما محسوب میشوند نوعی میعادگاه فرهنگی محسوب میشود! در آینده اگر فرصتی حاصل آید درباره این مجموعه بیشتر خواهم نوشت اما فعلا بحث ما نمایش فیلم هیچکاک است.
سابقه یک فیلم سهبعدی هیچکاکی!
قصه تولید سهبعدی فیلم، گویا به قرار و مدار هیچکاک و کمپانی برادران وارنر در دهه 50 بازمیگردد که به دلیل جار و جنجال بر سر فیلمهای سهبعدی در آن زمان، از هیچکاک میخواهند که فیلمی در این فرمت برایشان بسازد.
هیچکاک که از دوربینهای بزرگ این سیستم چندان رضایتی نداشته با بیمیلی میپذیرد و به همان دلیل بزرگی و سنگینی دوربینها که در کنار سنگینوزنی جناب کارگردان معضلی محسوب میشده یکی از کمتحرکترین فیلمهایش را بر اساس نمایشنامهای از فردریک نات که توسط خود او به فیلمنامه برگردانده شده بود، میسازد که شاید تنها جنبه ویژهاش بازی گریس کلی در آن باشد که از بازیگران زن محبوب هیچکاک است و در دو فیلم دیگر او هم ایفای نقش کرده است. اما بعد از آمادهسازی محصول نهایی که همزمان با سرد شدن تب فیلمهای سهبعدی و غیراقتصادی شدن هزینههای تهیه کپیهایی از این نوع بوده، فیلم به صورت دوبعدی خروجی گرفته و به نمایش درمیآید.
این قصه بوده تا اینکه به دلیل موفقیت موج فیلمهای سهبعدی در سالهای اخیر، کمپانی برادران وارنر که یکی از پیشگامان عرضه فیلمهای سهبعدی در دوره جدید است سراغ گنجینه سابق میرود و اثر هیچکاک را هم به صورت کامل از نظر صوتی و تصویری بازسازی میکند تا در قالب نسخههای سهبعدی بلو-ری به بازار عرضه کند (که هماکنون در دسترس است) اما قبل از آن بدش نمیآید که چند نمایش محدود سینمایی هم برای آن ترتیب بدهد.
در کانادا این اتفاق به همت لیام لیسی Liam Lacey منتقد و ریویونویس معتبر روزنامه گلوب و اند میل سامان یافت. فیلم به مدت محدود در چند روز در ماه اکتبر (روزی دو سانس) در سالن جشنواره اکران شد و با توجه به استقبال مخاطبان و نقدهای مثبتی که منتقدان نوشتند نمایشش برای یک هفته دیگر در ماه نوامبر ادامه یافت.
تجربهای جدید
برای من الان حضور در مرکز شهر تورنتو از هر کار دیگری دشوارتر است چون تقریبا یک روز تمام وقتم را میگیرد. هم به دلیل دوری مسافت و هم به دلیل غلبه یافتن انواع وسوسههای فرهنگی! در این منطقه از شهر که هزینهساز و وقتگیر است اما تجربه تماشای این فیلم که برای آخرین بار حدود 15 سال پیش دیده بودم چیزی نبود که بشود از آن گذشت.
حضور در مجموعه سالنها و فضاهایی که بسیار شیک و عالی طراحی شدهاند و برای همه چیزشان (حتی عینکهای سهبعدی گرانقیمت و متفاوت با نمونههای یک بار مصرف سالنهای دیگر به جر آیمکس) سنگ تمام گذاشتهاند در کنار مشاهده نسخهای که از فرط کیفیت بالای صدا و تصویر باور نمیکنی تنها کمی کمتر از 60 سال از تولیدش میگذرد وسوسهای غیرقابل مقاومت بود.
با اینکه سئانسی که من در آن حضور پیدا کرده بودم در ساعات اولیه بعد از ظهر وسط هفته بود اما حدود نیمی از سالن فیلم (با ظرفیت متوسط) پر شده بود. طیف مخاطبان هم کاملا به دو دسته تقسیم میشدند. مردان و زنان پرسن و سالی که با شور و شعف که قبل از آغاز فیلم درباره آن با هم حرف میزدند و چه بسا خیلی از آنها برای تجدید خاطره با این فیلم یا دیگر آثار هیچکاک که در سالهای جوانی روی پرده دیده بودند به سالن آمده بودند و طیف دوم، جوانان بین 25 تا 35 سال عشق سینما که شبیه نمونههای ایرانی، کیف بنددار بر دوش برای تجربه تماشای اثر استاد روی پرده لحظهشماری میکردند. من در این میان از دو نظر کاملا متمایز بودم یکی سن که تقریبا در نقطه وسط این دو گروه قرار داشت و دیگر اینکه تنها مهاجر (از نظر ظاهری، متفاوت) این جمع بودم که خودش نشان میدهد در شهری مثل تورنتو با حضور بسیار بالای مهاجران و تنوع شدید فرهنگی و قومی هنوز چنین برنامههایی به میان اقوام مهاجر نفوذ زیادی نیافته است. البته اگر بتوان تجربه اندک یک سئانسه من را با این وسعت، تعمیم داد!
از آنجا که به احتمال زیاد همه علاقهمندان جدی سینما این فیلم استاد را دیدهاند از تکرار قصه و نگارش یادداشت بر آن خودداری میکنم؛ تنها باید به تفاوتهای تجربه سهبعدی اشاره کنم. کاملا واضح است که هیچکاک از امکانات فیلم سهبعدی در جهت یکی از تکرارشوندهترین روشهای بصریاش یعنی تاکید بر عناصر صحنه با عمق دادن به برخی از آنها نسبت به سایرین از طریق دور و نزدیک کردن آن عنصر به دوربین، به شکل تمام و کمال بهره برده است. شما قاعدتا مثال فنجان قهوه آلوده به سم در بدنام یا لیوان شیر در طلسمشده را بخاطر دارید که چگونه دوربین با تمرکز بر آنها، به این عناصر هویتی ویژهتر در بیان سینمایی میدهد. در این فیلم نماهای درشت از تلفن منزل به همراه تاکید ویژه روی حرف M تلفن عمومی مستقر در باشگاه در سکانسی که شوهر، ری میلاند باید به خانه زنگ بزند تا قاتل، رابرت کامینگز بتواند همسر میلاند، گریس کلی را خفه کند و حرف M دقیقا همردیف اولین شماره منزل خانه میلاند است (و اینجا با عمقی که به لطف تکنولوژی سهبعدی در شمارهگیر تلفن پیدا کرده رعبآورتر شده است)، نحوه قرار گرفتن افراد نسبت به سایر عناصر به ویژه تلفن و نماهای درشت از کلیدی که یکی از مهمترین عناصر در کشف قاتل اصلی است همگی به لطف فیلمبرداری سهبعدی خیلی برجستهتر شدهاند. اما قطعا اوج همه اینها در سکانسی است که قاتل در حال خفه کردن کلی است و او بالاخره میتواند قیچی روی میز را چنگ بزند و در هوا و در واقع، با دشواری در فضای میان سر و صورت مای مخاطب تکان دهد! تا در نهایت به پشت قاتل فروکند. فکر میکنم هیجان همین یک سکانس حتی برای تماشاگرانی که همگی فرجام کار را میدانند بهترین توجیه برای این باشد که فیلم سهبعدی میتواند در دستان استادان سینما، کارکردهای زیباییشناختی خاص خود را داشته باشد.
در هنگام ترک سالن با خودم فکر میکردم اگر استادی مثل هیچکاک از یک نمایشنامه بسیار آرام و بدون کش و قوس نظیر این توانسته چنین اثر جذاب و پرکششی بسازد اگر مثلا شمال از شمال غربی (شمال از طریق نورثوست) را سهبعدی میساخت چه بلایی سر تماشاگران میآورد؟