فیلم تیرانداز امریکایی American Sniper در ماه می 2015 در میان محصولات نمایش خانگی توزیع شد. این فیلم در زمان اکران فیلم در سینماها با حواشی فراوانی روبرو بود و هم در امریکا و هم سایر نقاط جهان از جمله ایران حساسیتهایی را برانگیخت. در امریکا مشخصا این فیلم فرصت جدالی رسانهای میان سیاستمداران دو حزب اصلی امریکا را فراهم کرد که همه جا دربدر دنبال بهانهاند تا در دفاع یا حمله به سیاستهای خاورمیانهای اوباما و بوش در دو دهه گذشته و بهویژه ورود به جنگ یا ترک میدان در عراق موضعگیری کنند. البته در بسیاری از این جدالهای رسانهای، موقعیت کارگردان و پیشینه کاری و علایق وی به فراموشی سپرده میشدند.
در اینجا متن یادداشتی در مورد فیلم را میآورم که به دلیل بروز همان دست حساسیتها در ایران امکان چاپ پیدا نکرد.
تکتیرانداز امریکایی (سه ستاره و نیم از 5)
American Sniper
پیرمرد باز دست به اسلحه شده است و اثبات میکند که هنوز کمتر کسی میتواند به مهارت وی به هدف بزند.
کریس کایل، متولد و بزرگ شده تگزاس در یک خانواده سنتی، از کودکی یادگرفته که چگونه شکار کند و چگونه با کسانیکه به او یا خانواده یا ارزشهایش حمله کردهاند بجنگد؛ به همین دلیل زمانیکه کشورش را درگیر در جنگ میبیند آرزوی قدیمیاش در کابویشدن را کنار میگذارد و به ارتش میپیوندد و با 4 نوبت سفر به عراق و آمار رسمی کشتن بیش از 160 نفر به یک قهرمان ملی برای امریکاییان و بزرگترین تهدید برای نیروهای ضدائتلاف تبدیل میشود درحالیکه دیگر آن کابوی هوسباز نیست.
نظیر هر فیلمنامه استاندارد دیگری، چند سکانس اولیه فیلم نقشی کلیدی در درک کلیت آن و نگاه کارگردان به شخصیت دارند اگرچه بین این سکانسها بیش از دو دهه فاصله باشد. در ابتدا ما با اولین شلیکهای کریس در عراق مواجه میشویم وقتی یک مادر و فرزندی که به نظر میرسد چیزی را مخفی میکنند و به سمت سربازان امریکایی میروند این تردید و دودلی را در او پدید میآورد که باید شلیک کند یا نه. او بهسرعت بر این تردید غلبه میکند و هر دو را به ظن همراه داشتن ماده منفجره و به خطر انداختن جان همقطارانش سرنگون میکند. در سکانسهای بعدی در یک فلاشبک به گذشته وی و خانواده به شدت مذهبی با پدری سختگیر و علاقهمند به شکار روبهروییم که هر بند از رابطهاشان با هم در درک شخصیت امروز کریس اهمیت دارد. پدر در سرمیز غذا، وقتی میبیند که فرزند کوچکتر خانواده به دست چند بچه قلدر مجروح شده با قاطعیت و درحالی که کمربندش را به نشانه تهدید از کمر بازکرده و روی میز، کنار ظرف غذایش میگذارد فلسفه خود در زندگی را تببین میکند: «مردم سه دستهاند، گوسفند، گرگ و سگ گله» -که البته این هم تعبیری مسیحی است- او میخواهد مطمئن باشد که فرزندانش بهویژه پسر ارشدش نه گوسفند است و نه گرگ، در حمایت از برادر کوچکش سگ گله است و تا به آخر چنین میماند. از اینجا به بعد مخاطب میتواند هر کنش کریس را هر چقدر هم که در ابتدا پیچیده به نظر برسد با همین قاعده ساده تحلیل کند. اینکه چرا او میخواهد کابوی شود و بعد تنها با مشاهده انفجار سفارت امریکا در نایروبی به یگان ویژه تفنگداران دریایی امریکا میپیوندد، چرا برخلاف همقطارانش، لحظهای از فشار تمرینها شکایت نمیکند، چرا حاضر است ساعتها در کمین سربازان دشمن بنشیند و حتی برای قضای حاجت، پستش را ترک نکند، چرا برخلاف همقطارانش که حسرت مکان امن و امان وی را دارند از جایی به بعد به صف نیروهای عملیاتی میپیوندد، چرا برخلاف برادرش، هر بار که به عراق میرود روحیهاش شادابتر میشود و چرا از درخانهماندن دچار افسردگی میشود… همه اینها از نظر کارگردان در همان مسئولیت سگگلهبودن خلاصه میشود. از نظر کریس کایل همه آنها که در برابر امریکا قرار دارند وحشیهایی هستند که باید به درک واصل شوند و این هیچ جای تردید نمیگذارد.
ایستوود از همان ابتدا تکلیفش را با خودش هم روشن کرده است. برخلاف آثاری چون نامههایی از ایوجیما یا گرندتورینو که او آشکارا مواضع سیاسی خلاف اندیشههای سنتی محافظهکارانش گرفته بود، در اینجا هیچ چالشی با قهرمانش در مورد اندیشههای وی ندارد. مثلا برخلاف فیلمهای افشاگرانه جنگی، در هیچ سکانسی از فیلم ما شاهد رفتار خارج از عرف و ادب با عراقیها به ویژه زنها و بچهها نیستیم و هر چه هست در قالب قوانین و مقررات جنگی تعریف میشود اما در مقابل میبینیم که همان زنها و بچهها چطور از این قوانین سواستفاده میکنند. خود کریس هم تنها یکبار دچار تردید جدی میشود و آرزو میکند طفل معصومی که یک ارپی جی را دست گرفته تا به سمت خودروی امریکایی شلیک کند آن را زمین بگذارد تا به تیر غیب وی دچار نشود. میشود در مقام دفاع از کارگردان گفت که ایستوود دارد کتاب زندگینامه کریس کایل یعنی یک افسانه Legend امریکایی که بنا بر آمار غیر رسمی بیش از 500 دشمن کشورش را به هلاکت رسانده را فیلم میکند اما در همه این سکانسها نظیر همان سکانس ابتدایی که قهرمان داستان در کمال موفقیت به قلب شکارهایش میزند و آنها را در خون خود غرق میکند کارگردان حتی یک بار این پرسش را مطرح نکرده که آیا نمیشد مثلا به دست یا بازو یا پای این افراد شلیک کرد؟ شاید یک کارگردان دیگر مثلا الیور استون میتوانست از همین داستان، فیلمی درباره یک بیمار روانی عاشق کشتن موجودات زنده –کریس در سکانس تمرین تیراندازی به مربیاش میگوید که موجودات زنده و متحرک برایش راحتتر از سیبلهای ثابت هستند- که دیگر حیوانات ارضاعش نمیکنند و باید جنون کشتار را با قتلعام عراقیها آرام کند بسازد و این هیج ربطی به ملیپرستی و وظایف میهنپرستانه ندارد.
[pullquote]برخلاف آثاری چون نامههایی از ایوجیما یا گرندتورینو که او آشکارا مواضع سیاسی خلاف اندیشههای سنتی محافظهکارانش گرفته بود، در اینجا هیچ چالشی با قهرمانش در مورد اندیشههای وی ندارد. مثلا برخلاف فیلمهای افشاگرانه جنگی، در هیچ سکانسی از فیلم ما شاهد رفتار خارج ا[/pullquote]
تکتیرانداز امریکایی قطعا یک فیلم ایدئولوژیک راستگرایانه است و به همین دلیل نمیتوان به نقدهای ایدئولوژیک چپگرایانه نسبت به آن اعتراض داشت اما جدای از این، ما با یک داستانگویی متبحرانه از زندگینامه یک سرباز واقعی روبهروییم که خیلی خوب پرداخت شده، عناصر جذاب به آن وارد شده و یا نقششان پررنگ شده (نظیر جدال بین دو تکتیرانداز که در نیمه دوم فیلم بخش عمدهای از قصهپردازی بر آن بنا شده است) و تا به پایان مخاطب را همراه میکند و بعد هم باورهایش را به خوبی به مخاطب منتقل میکند و وی را تحت تاثیر قرار میدهد و تا الان حدود ده برابر هزینه تولیدش را هم در گیشه بازگردانده و همه این کارها را یک پیرمرد 84 ساله با موفقیت تمام انجام داده است.