در این هفته فیلم نسبتا موفق سلما Selma در شبکه فیلمهای خانگی توزیع شد. نگاه نوتر به شخصیت دکتر کینگ و نحوه پیشبرد مبارزات اجتماعی در امریکا به همراه بازیهای خوب از نکات برجسته این فیلم است.
متن بادداشتی از من که پیشتر در ماهنامه سینمایی ۲۴ در مورد این فیلم منتشر شده در اینجا بازنشر میشود.
سلما (سه از 5)
Selma
به روال هر ساله در فصل اکران آخر سال، یک فیلم با مضمون سیاهان و تاریخچه مشکلات و مبارزات آنها به نمایش درمیآید امسال هم سلما، با فیلمی که پتانسیل تبدیل شدن به یک فیلم ماندگار را داشته روبهروییم.
سال 1964، دکتر مارتین لوتر کینگ جونیور نشان صلح نوبل را به پاسداشت مبارزات اجتماعی ضدخشونت دریافت میکند. جنبش مدنی به رهبری وی موفقیتهای زیادی را در سالهای گذشته کسب کرده اما فتح یک سنگر بزرگ که میتواند به سلطه سفیدپوستان نژادپرست بر ارکان قدرت واقعی پایان دهد مهمترین هدف حال حاضر وی است یعنی تصویب قانونی در کنگره که به سیاهپوستان ایالتهای جنوبی امکان دریافت برگه رای بدهد؛ چیزی که به طرق مختلف از آنها سلب شده است. کینگ با دقت تمام و مشاوره تیم همراهش، سلما -شهری کوچک از ایالت آلاباما- را برای آغاز حرکت خود انتخاب میکند. آیا سلما میتواند تاریخ را تغییر دهد؟
فیلمی ایدیولوژیک درباره یک مقطع مهم از تاریخ معاصر امریکا لاجرم مخاطب را بر اساس دانستهها و باورهای پیشینیاش به کنجی میکشاند تا تکلیفش را با آن باورها روشن کند. سلما در بدو امر مسیر دیگری را انتخاب میکند تا ایدیولوژیک بودن خود را مخفی کند. به همین دلیل زمان زیادی را صرف پرداختن به زندگی خانوادگی کینگ و مشکلاتی که اف بی آی برایش پدید آورده بوده و روابط وی با یکی-دو تن از اطرافیان جوان که بعدا چهرههای مهم سیاسی در کشور شدند کرده است. این بخشها، به همراه قطعاتی از سخنرانیهای کینگ (که در وعظ و خطابه واقعا استاد بود و هنوز هم برخی از سخنرانیهایش در دروس مدرسهای تدریس میشود) و در کنار بازی چند نقش اصلی به ویژه خود کینگ از نقاط قوت فیلم است و پس از مدتها نیز یک بازی از اپرا وینفری ـ که یکی از پایههای ثابت تهیه چنین فیلمهایی است- دیدیم که کیفیت قابل قبولی دارد. در این لحظات ما با چهره متفاوتی از کینگ روبروییم که حداقل در آثار درام ندیده بودیم و شاید همین دلیل اهمیت یافتن بیش از حد واقعی فیلم باشد. در این توصیفات، کینگ انسانی با همه ضعفها و قوتهای انسانی است که با صبر و حوصله زیاد و همانند شطرنجبازی خبره به بازی مشغول است و نه تنها در انتخاب سلما (که آشکارا برگزیده میشود چون کلانتر خشن بیکلهای دارد) بلکه در مکالماتش با رییس جمهور و چه بسا در همان راهپیمایی دوم که بهطور ناگهانی و بسان کسی که از سوی کاینات پیامی دریافت کرده، دست از ادامه راه میکشد دارد خیلی رندانه بازی میکند. تجربه کارگردان فیلم در سالها ساخت مستندهای تلویزیونی هم به وی اجازه داده که این بخشهای داستان را خیلی متقاعدکننده و جذاب از کار درآورد.
[pullquote]فیلم عملا هیچ بازخوردی از مردم و طرفداران کینگ ارائه نمیدهد. همه آنچه ما درباره عملکرد او میشنویم تنها از طریق بیان چند نفر از اطرافیان وی است و فیلم نتوانسته این درام را به سطوح مختلفی از مردم، طرفداران و مخالفان تسری دهد [/pullquote]
اما وجهی دیگر از فیلم بهزودی رونمایی میکند و بزرگترین مشکل فیلم همانی میشود که فیلمهای اولیه قرن بیستم به آن متهم بودند البته از رنگ مخالف! در اینجا تقریبا هیچ سفیدپوستی خوب نیست یا لااقل هیچ سفیدپوست «مهمی» خوب نیست؛ حتی مثلا رییسجمهور امریکا که قانون مربوطه را امضا کرده اینجا در دریایی از ابهام غوطهور است و شخصیتی است که به نظر میخواهد کلاهبرداری است که از زرنگتر از خودش رودست میخورد و عمدا نمیخواهد سراغ موضوع حق رای سیاهان برود در حالیکه فیلم به غیر از چند نوبت ندبه و ناله او مبنی بر اینکه برای چنان کاری تحت فشار است عملا هیچ اطلاع دیگری درباره این مشکلات احتمالی نمیدهد و تنها زمانی وی را اندکی خاکستریتر نشان میدهد که در برابر سفیدهای نابهکارتری مثل فرماندار آلاباما قرار میگیرد. تک و توک سفیدهای خوب هم که حتی در این راه کشته میشوند حتی در حد اینکه فیلمنامه یک داستان فرعی درباره آنها آغاز کند اهمیت ندارند اما در مقابل همه سیاهها خوبند. حتی تصویری که از مالکوم ایکس (به عنوان یک رقیب جدی کینگ در برابر مبارزه صلحطلبانه) ارائه میشود اینجا خیلی دوستداشتنیتر از باور عمومی است؛ هیچ خشونتی از سیاهان نمیبینیم –مثلا به سکانس مرگ جوان در رستوران توجه کنید- و هر جا هم که زمینه خشونت میخواهد شکل بگیرد –مثلا بعد از حمله نیروهای کلانتری به اولین رژه و زخمی کردن تعداد زیادی از افراد- و این تنها با تلاش یک نفر برای یافتن اسلحه نمایش داده شده است عملا هیچ اتفاقی نمیافتد و همه چیز در کمال آرامش میگذرد. این شکل روایت که همه سیاهها «به به» و همه سفیدها «اه اه» هستند عملا کمکی به بیان یک قصه که ادعا دارد واقعگراست نمیکند.
مشکل دیگر فیلم این است که خیلی بیش از حد به اطلاعات پیشینی مخاطب اتکا کرده است. در واقع مخاطب فیلم تنها ساکنان امریکا یا نهایتا امریکای شمالی دانسته شدهاند که تاریخ معاصر این کشور بخشی از دروس مدرسهای آنها است. نگاه کنید که حتی آن سکانس خونین انفجار کلیسا در ابتدای فیلم که خیلی هم خوب درآمده چگونه در خلا داستانی شکل میگیرد و اشارات گذرای بعدی کینگ به این حوادث فقط از زاویه استدلال به رییس جمهور است نه ارائه اطلاعات به مخاطب و فرض این است که مخاطبان فیلم وقتی از قصه تحریم اتوبوسهای مونتگمری یا جنبش ضد تفکیک segregation و نظایر اینها سخن گفته میشود با همه اینها آشنا هستند و همچنین با اختلافات درونی خود حزب، اختلافات سیاسی در کاخ سفید و ایالتهای سیاهپوستنشین و…. به این اضافه کنید که فیلم عملا هیچ بازخوردی از مردم و طرفداران کینگ ارائه نمیدهد. همه آنچه ما درباره عملکرد او میشنویم تنها از طریق بیان چند نفر از اطرافیان وی است و فیلم نتوانسته این درام را به سطوح مختلفی از مردم، طرفداران و مخالفان تسری دهد تا بهتر دریابیم کینگ به عنوان رهبر یک جنبش مدنی ضد خشونت با چه فشاری برای تصمیمات خود روبه رو بوده است. این قصه همچنان نکات بسیاری برای گفتن دارد.