حدود یک هفته تا کریسمس مانده و شما از هر دین و طایفه که باشید نمیتوانید در این ایام در کانادا به آداب و رسوم دیگری بپردازید. بچه مدرسهای دارید و او از شما انتظار درخت تزیین شده کریسمس دارد؛ همچنین منتظر است که شب کریسمس، جناب سانتا (که ما در دوران بچگی با واژه فرانسه آن آشنا بودیم یعنی پاپا نوئل) از لوله بخاری شومینه (در اینجا fireplace) در بیاید و پاورچین پاورچین، برود کادوی مربوطه را زیر درخت بگذارد، قدری شیر و کوکی آماده شده تناول کند و سوار کالسکه گوزنکشش بشود و دوباره برگردد قطب شمال! به همین راحتی.
خوب! من و شما که میدانیم قصه چیست پس میماند تقسیم وظایف. وظیفه امور لجستیک و تدارکاتی سانتا یعنی خرید هدایا با بنده است و آمادهسازی آنها، آویزان کردن جوراب ویژه و خوردن شیر و کیک در نیمههای آن شب موعود با عیال بزرگوار.
قصه اما به همینجا ختم نمیشود. برای اینکه دختر ما با فرهنگ ایرانی اخت شود، یک نوبت دیگر همین قصهها را زمان عید نوروز داریم. ما برای اینکه کسی داشته باشیم که حریف جذابیتهای سانتا بشود، به قصه عمو نوروز خیلی پر و بال دادهایم و ایشان هم در شب سال تحویل، وظایفی کم و بیش مشابه سانتا بر عهده دارند. امور لجستیک آن یکی بر عده کیست؟ معلوم است، پدر نگونبخت!
همه اینها یک طرف، هیچچیز سختتر از این نیست که شاهد باشی دخترت گوشی تلفن را برداشته و دارد با آب و تاب برای عمهها و خالههایش در ایران از زحمات طاقتفرسای سانتا یا عمونوروز تعریف و تمجید میکند و کسی که این وسط اصلا به حساب نمیاید مسئول امور لجستیک و تدارکات است.