قرار بود این نوشته در ادامه مجموعه مطالبی که در مورد زندگی در منطقه North York تورنتو قلمی کردهام به نکاتی در مورد تحصیل بچهها و مشکلات این منطقه در ارتباط با انتخاب مدرسه بپردازد. اما چون بسیاری از این نکات فراتر از بحث ناحیه کاندونشین نورث یورک است شما میتوانید نکات مربوطه را به مناطق دیگری هم تسری دهید که مشخصات کمابیش مشابهی دارند. وضعیت برخی از آن مناطق حتی ممکن است حساستر باشد و برخی مشکلات کمتری داشته باشند.
به صورت کلی، من به کسانیکه بچه مدرسهای دارند توصیه میکنم که تا آنجا که میتوانند در منطقه کاندونشین نورثیورک یا سایر مناطقی که نسبت مهاجران تازهوارد در آنها بالاست ساکن نشوند. اگر سن فرزندان تازهواردان از حدود 10-11 سال بیشتر باشد توصیه من شدیدتر میشود و در مورد بچههای محصل پایه تحصیلی (گرید grade) 10 تا 12 (سه سال آخر دبیرستان) نهیام از انجام این کار به شدیدترین حالت میرسد. اگر قرار باشد که پدر خانواده هم بنا به دلایل شغلی در زمانهای طولانی در کانادا حضور نداشته باشد (که الان در مورد خانوادههای بسیاری چنین شده است) این اخطارها تشدید میشود. اما چرا؟
قبل از توضیح چرایی این «چرا» باید تاکید کنم که تربیت بچهها خصوصا در سنین نوجوانی teenage years or adolescence و یا آغاز دوران جوانی young adult در همه جای دنیا روز به روز کار دشوارتری میشود و جایی وجود ندارد که فکر کنیم میتوان آنجا رفت و همه مسائل و مشکلات را حل شده فرض کرد. در همه جا دشواری هست، در برخی جاها و بنا به دلایلی بیشتر.
نکته دیگر هم این است که موضوع بحرانهای تحصیلی یا پرورشی و تربیتی بچهها در مدارس یک اصل یا قانون ریاضی یا فیزیکی نیست که برای همه و تحت هر شرایطی مصداق داشته باشد. ممکن است کسی در بهترین و بیدردسرترین مدارس هم فرد موفق و درسخوان و سربهراهی نشود و برعکس ممکن است کس دیگری در یک مدرسه معمولی و نه چندان خوشنام یا خوشرتبه، بچه درسخوان و موفق و کم تنشی از کار درآید اما چون ماهیت مدیریت مدارس و مشخصات نسلی در یکی-دو دهه اخیر تغییرات زیادی کرده و رابطه بین میزان موفقیت دانشآموزان و ویژگیهای مدرسه شدت یافته پس باید در انتخاب مدرسه دقت کافی داشت تا درصد احتمال موفقیت و شانس بچهها در برخورداری از تحصیلات بهتر و محیطهای تحصیلی مناسبتر را افزایش داد. خلاصه کلام اینکه هیچ چیز تضمین نشده اما همچنان میتوان انتخابهای مفیدتری داشت.
بازگردیم به آن سوال قبلی: چرا مدارس موجود در مناطقی چون ناحیه کاندونشین نورثیورک با حضور تعداد بالای مهاجران تازهوارد یا مهاجران هنوز جانیافتاده انتخابهای پرریسکی برای تحصیلات بچهها هستند؟
قبل از هر چیز موضوع به «خانوادهها» بازمیگردد.
خانوادههای مهاجران تازهوارد نسبت به مهاجران قدیمیتر و غیرمهاجران از شرایط پرتلاطمتری برخوردار هستند. متاسفانه آمار جدالهای خانوادگی، جدایی و حتی طلاق در میان خانوادههای مهاجر بالاست و در این میان ایرانیان هم چندان کارنامه خوبی ندارند. دلایل این امر زیاد است که بررسی آن از حوصله این بحث خارج است اما توصیه میکنم این مطلب و این یکی را از مجموعه مطالب سایت نشریه پرنیان حتما مطالعه کنید.
حتی اگر بحث اختلافات شدید خانوادگی و طلاق و جدایی را به عنوان یک بحث حاشیهای کنار بگذاریم، به هر حال همه تازهواردان یا مهاجران در 2-3 سال اول حضور در کانادا، دشوارهای زیادی در یافتن شغل، انتخاب رشته تحصیلی، پیگیری دریافت مجوز کاری و نظایر اینها دارند که طبیعتا روال عادی زندگی خانوادگی را دچار تنشها و بالا و پایینهایی میکند. معمولا این نوع چالشها برای بچههای در دوران نوجوانی شدیدتر است چون آنها از یکسو خیلی بهتر از بچههای کوچکتر متوجه وجود بحران خصوصا در روابط بین زوجین میشوند و از سوی دیگر هنوز از نظر عقلی به آن حد از رشد نرسیدهاند که بسیاری از این وقایع را طبیعی و از ویژگیهای این دوران گذار ببینند و برخورد عاطفی و احساسی آنها با این پدیدهها معمولا شدید و عمیق است. این ماجرا وقتی تشدید میشود که شرایط و استانداردهای زندگی افراد در ایران خیلی بالاتر بوده باشد و متقاضی اصلی برخلاف توصیههای مکرری که نمونههایی از آن در همین سایت و وبلاگ آمده، اعضا خانواده را با شرایط ماهها و سالهای اول مهاجرت آشنا نکرده باشد (البته اگر اصلا خودش تصور روشنی از این شرایط میداشته!)، برای آن برنامهریزی نداشته و عبور از این بحرانها را به نوعی فعالیت جمعی در میان اعضا خانواده تبدیل نکرده باشد. در این صورت، اعضا خانواده سازهای مختلفی خواهند زد و احتمال دارد بحران شدت بگیرد.
بعد از عامل خانواده و شرایط خانوادگی مهاجران، عامل بعدی «بچهها» هستند.
سیستم آموزش و پرورش بسیار کنترل شده و یاغیپرور ایران که به دلیل تعریف موانع متعدد، بکن و نکن زیاد و تلاش در جهت هل دادن پرفشار و ارشادی بچهها به مسیرهای مشخص عملا قوه تشخیص و انتخاب را در آنها محدود و تمایل نهفته به عصیانگری را در آنها تقویت میکند در کشورهایی چون کانادا که «دامنه محدودیتها» محدود شده و قدرت اعمال آنها از سوی والدین و مسئولان مدرسه مشخص و تعریف شده است میتواند چالشهایی را پدید آورد.
در کانادا فرض بر این است که بچهها در سالهای تحصیل ترکیبی از حق و تکلیف را با هم میآموزند. یاد میگیرند که چه مواردی حقوق آنهاست، برای چه گسترههایی حق انتخاب دارند و در برابر این حقوق، مسئولیتهای آنها چیست و عدم توجه به این مسئولیتها چه مجازاتها یا تبعاتی خواهد داشت. چنین ترکیبی که خود بخشی از پروسه تربیت، پرورش و اجتماعی شدن دانشآموز است عملا به رشد عقلانیت، کنترل رفتارها و احساسات و پذیرش مسئولیت نیازمند است تا به درستی در این سیستم جواب دهد. متاسفانه در برخی مدارس خصوصا دبیرستانهایی که در مناطق با تعداد بالای مهاجران تازهوارد حضور دارند این سیستم آموزشی به دلیل غلبه یافتن افرادی که متناسب با آن تربیت نشدهاند میتواند آسیب ببیند و چنین شده است. وقتی آمار میدهند که در فلان منطقه مهاجرنشین تورنتو بیش از 50 درصد ساکنین کمتر از 5 سال است که در کانادا حضور دارند به همین نسبت مدارس هم با خیل دانشآموزانی مواجه خواهند شد که معضلات یا حداقل تفاوتها و تناقضات سیستمها و نظامهای آموزشی کشورهای خود را به داخل این مدارس منتقل کرده و عملا جوی متشتت و ناهماهنگ پدید میآورند که بخشی از انرژی مدیریت مدرسه را صرف خنثیسازی ناقص آن خواهد کرد.
به طور طبیعی همه بچهها در مدارس خصوصا دبیرستانها جذب گروههای مورد علاقه خود میشوند و به نوعی گنگ gang تشکیل میدهند اما وقتی تعداد زیادی ایرانی تازهوارد در یک جا باشند، باز به طور طبیعی در یک گنگ یا چند گنگ دارای مشابهتهای ایرانی حضور خواهند یافت و از همینجا بحرانها آغاز میشود. زبان مکالمه این نوع گنگها معمولا فارسی کوچه و بازار تهرانیست و خود این موضوع عملا به کندی در فراگیری و مهارتیابی در انگلیسی منجر میشود (منظور دانشآموزان در سنین بالاتر است-بچه های مدارس ابتدایی با چنین موردی روبرو نیستند)؛ بارها دیده شده است که جوانان پرشر و شورتر برای قیافه آمدن جلوی جنس مخالف از همین زبان مثلا برای متلک انداختن یا پاسخ زیرلبی دادن به معلمانی که قاعدتا فارسی نمیدانند استفاده کردهاند که نتیجهاش ایجاد درگیری و تنش با معلم و مدیریت مدرسه بوده است. همچنین این نوع گنگها ممکن است به اعمال فشار روی دانشاموزان درسخوانتر (که چون خاری در چشم اعضا تنبل گروه هستند) یا تازهواردتر یا متفاوت (مثلا از نظر نوع پوشش یا سطح درآمد) ایرانی بپردازند که تاثیر آن بر روی آن دانشآموزان ایرانی در یک محیط چندقومی-چندفرهنگی خیلی بیشتر از سایر فشارها خواهد بود.
اما این نوع رفتارها فقط به بینزاکتی در ارتباط با سایر دانشاموزان یا معلمان محدود نمیشود و میل به شکستن حریمها و عصیانگری (که از پاسخ به شرایط تحصیلی گذشته میآید) آنها را به انواع رفتارهای خارج از عرف و حتی قانونشکنی – به شکل محدودش عدم رعایت مقررات مدرسه و در شکل گستردهتر در تخریب اموال عمومی- متمایل میسازد. چنین مراوداتی در میان گروههای دانشآموزی ایرانیان تازهوارد حتی در بسیاری از حالات هم که جنبههای تخریبی آشکار ندارد حداقل میتواند به کندی روند رشد تحصیلی-اجتماعی بچهها آنهم در مهمترین سالهای تحصیلی که دروازه ورود به کالج و دانشگاه است منجر شود.
شکل افراطگرایانه این نوع روابط در میان دختر و پسران جوان تازهمهاجر خصوصا در میان ایرانیان و چینیها در تورنتو نمود دارد. جالب است که بدانید در حالیکه در جامعه کانادایی روابط عاطفی میان تازهبالغان دختر و پسر کاملا طبیعی است و در این مورد حتی مشاورهها و آموزشهای متعدد هم به آنها داده میشود اما هم روند پیشرفت این روابط تابع ظرایف متعددیست که نوجوانان کانادایی به تفصیل از طریق خانواده یا مدرسه با آنها آشنا میشوند و هم نمودهای بیرونی و برونریزیهای عاطفی در محیطهای عمومی بسیار کنترل شده و اخلاقی است چرا که از نظر جامعه کانادایی این نوع رفتارها که برای نوجوانان بلوغیافته و جوانان کاملا طبیعی و مشروع است نباید به شکلی عمومی شود که به بدآموزی برای بچههای سنین پایینتر منجر گردد. به همین دلیل است که بارها شاهد بودهام عمده کسانیکه در یک محیط عمومی مثلا کتابخانه در حال نجواهای عاشقانه بودهاند جوانان تازهواردی از کشورهای عموما دارای محدودیتهای شدید بودهاند که عادت کردهاند تنها زیر کنترل شدید دیگران، رفتار خود را مراقبت کنند و آزادی از نظر آنها رهایی از قید و بندها و مسئولیتها تعریف شده است. همین نوع افراطها را میتوان در مورد نحوه پوشش، میزان آرایش و اصرار بر عادات ناخوشایندی چون سیگارکشیدن در میان این طیف از بچهها دید که در بسیاری موارد آشکارا با سایر دانشآموزان همسن و سال آنها اختلاف دارد.
کمترین و سالمترین دردسرهای این دست مراودات هم اتلاف وقت با دوستان است که اگرچه در ایران هم وجود دارد و برای افراد در این سن و سال طبیعیست اما برای بچههایی که به طور طبیعی زمان بسیار بیشتری را برای جبران انواع عقبماندگیهای تحصیلی و اجتماعی نیاز دارند میتواند دردسرساز باشد. به هر حال اینهمه اسامی ساخته شده چون میدان محسنی و خیابان جردن و نظایر اینها برای مناطق مختلف نورث یورک ناشی از همین گشتزنیهای دوستانه جوانان تازهوارد ایرانی بوده است که در بسیاری موارد اگر در چند متری آنها شاهد موضوعات مورد مکالمه و کاربرد زبان و مراودات بین آنها بوده باشید می بینید منهای برخی اختلافات مثلا از نظر نوع پوشش تفاوت فاحشی با همسنو سالهای خود در مناطق همنام در تهران ندارند.
البته نباید در این زمینه سختگیری بیدلیل انجام داد و روابط دوستانه را یکسره مردود دانست و در پی قطع آنها بود؛ حتی بخشی از این نوع روابط میتواند دوران تثبیت شدن در شرایط جدید را آسانتر کند اما رها کردن همه چیز آنهم در این سالهای حساس زندگی نوجوانان و آنهم در حالیکه بسیاری از آنها با روش زندگی کانادایی به خوبی آشنایی ندارند و ممکن است احساس رهایی از قید و بندهای مرسوم در ایران آنها را به افراطیگری سوق دهد قطعا راه حل درستی نیست.
همینجاست که در مییابیم چرا عوامل و پارامترهایی چون میزان آمادگی ذهنی اعضا خانواده، آمادگی روحی و شغلی آنها برای جامعه جدید و همچنین حضور یا عدم حضور سرپرست خانواده در این زمینه اهمیت دارد. خانوادهای که اعضا آن آمادگی کاملی برای مهاجرت نداشتهاند و در همان ماههای اول خود را غرق در مشکلات، درگیریها و بحرانهایی میبیند که محیط خانه را به جهنمی برای حضور تبدیل میکند به طور طبیعی بچههای بحرانزده را به فضاهای بیرونی و حضور در گنگهای مسئلهدارتر هدایت میکند، یا عدم حضور پدر میتواند به طغیانگری بیشتری در فرزندان منجر شود. جزییات در این باره زیاد است که از حوصله این بحث خارج است و بزودی در نشریه پرنیان به ابعاد مختلف آن خواهیم پرداخت.
اما نظیر ایران، عامل مهم بعدی، بعد از خانواده و دانشآموز، «مدرسه» است.
مدرسهای که در آن جو علمی و میل به پیشرفت بیشتر است بچهها را بیشتر به سمت درس و تحصیل و موفقیت هدایت میکند و برعکس مدرسهای که علمآموزی در آن وضعیت معمولی یا حتی بحرانی دارد جایگاهی برای گسترش تمایلات دیگری در میان گروههای دانشآموزی و دانشآموزان میشود که خود زمینهساز بحرانهای بعدی خواهد شد. به همین دلیل برای کسانیکه فرزندان گرید 9 به بالا دارند انتخاب مدرسه اهمیتی دوچندان پیدا میکند. البته در این زمینه هم نباید چند مورد را فراموش کرد. یکی اینکه مورد سوم نمیتواند اهمیت موارد دیگر را کم کند یعنی صرف اینکه مدرسه موفقی را برای تحصیل بچهها انتخاب کنیم جبران آن مشکلات را نمیکند. در این مورد هم نباید اسیر حجم بالای اطلاعات شفاهی شد. این روزها من زیاد میشنوم که ایرانیان زیادی از همان ایران برای دبیرستان Earl Haig در همین ناحیه نورث یورک دورخیز میکنند. آیا چنین انتخابهایی درست است و برای حل مشکل کفایت میکند؟ اجازه دهید در مطلب بعدی به این مورد و همچنین منابع آشنایی با رتبهبندی مدارس در تورنتو و اطلاعات مرتبط با آن، تاثیر میزان مهاجران تثبیت شده در یک منطقه برای انتخاب مدرسه، تاثیر میزان درآمد خانوار در آن منطقه برای چنین انتخابی و اینکه نهایتا چه نوع مناطقی را برای زندگی بچهدارها مناسبتر میدانم بپردازم.