دوستی پرسیدهاند: «بنده همسر مین اپلیکنت هستم و دوست دارم که وارد بازار کار بشم. علاقه به قنادی دارم. مدرک درجه ۲ فنی و حرفهای دارم و چند تا دستور شیرینی و کیک و غذا بنام خودم در یکی از مجلات داخلی چاپ شده.
زبان انگلیسیم ضعیفه. گیرنده بدی نیستم ولی جمله سازیم ضعیفه. آیا برای شروع کار باید که از شستن ظرف و تمیزکاری شروع کرد یا اجازه میدن برای کار؟
اگر خودم بخوام مغازهای داشته باشم؛ باید که دوره بگذرونم و با مدرک شروع کنم؟
کار خانگی در چه حدی میتونه باشه؟ مجاز هست یا باید که مراحل قانونی طی کنه؟»
در اینجا میخواهم به بهانه این پرسش که نظیر آن را بارها شنیده و پاسخ دادهام به نکاتی اشاره کنم که به نظرم از پاسخ مستقیم به این پرسش مهمتر هستند. در پایان و در بند آخر نوشته، پاسخی به این پرسش دادهام که بیشتر به صورت ارجاع به منابع رسمی و معتبر است.
اما پاسخ،
اول، قبل از هر چیز باید روحیه شما در کمک به اقتصاد خانواده را ستود. متاسفانه گاهی دیده میشود که اعضا خانواده متقاضی اصلی به گونهای رفتار میکنند که گویی وظیفه اصلی تامین مالی و حل مشکلات عدیده مهاجرت تنها بر عهده متقاضی اصلی است و بقیه صرفا همراهان وی هستند. قطعا چنین تفکر و منشی کمککننده نیست و میتواند منشا بسیاری از چالشها و اختلافات بعدی شود.
دوم، شما به محض اینکه در کانادا SIN دریافت کنید (که این اتفاق معمولا در همان چند روز اول حضور شما در کانادا میافتد) میتوانید مشغول به کارشوید. کسی از شما آزمون زبان نمیگیرد و شرط و محدودیت زبانی ندارید مگر اینکه کار شما رگولیتد و نیازمند دریافت مجوز کاری باشد و یکی از شروط آن مجوز کاری، دریافت نمره زبان باشد در غیر این صورت یعنی اگر جایی قانون، شما یا کارفرما را محدود نکرده باشد، داشتن مهارتهای زبانی شرط نیست. اینها البته تئوری است و در مقام عمل قصه تفاوت دارد. معمولا کارفرمایان دنبال استخدام کسانی هستند که در سطح نیازهای آن شغل، مهارتهای زبانی لازم را داشته باشند، بتوانند با بقیه همکاران، کارفرما و مشتریان ارتباط برقرار کنند، نکات ضروری را بخوانند، در صورت نیاز عباراتی بنویسند و نظیر اینها که بسته به ماهیت هر شغل تفاوت دارد.
سوم، پرتاکیدترین سخن من با دوستانی که چنین پرسشی را در میان میگذارند این است که اگر سطح زبانی شما ضعیف است اولویت اول باید حل این مسئله باشد. هیچ امری، تاکید میکنم هیچ امری بر این موضوع اولویت ندارد. ضعف در زبان به خودی خود از بین نمیرود، باید برای آن برنامه داشت و آن را با تداوم رفع کرد یا کاهش داد. توصیه میکنم اگر فرصت زیادی تا ورود شما به کانادا باقی نمانده، قبل از ورود به کانادا با یک برنامهریزی فشرده سعی کنید همه امور زندگی را بر این اساس که حداقل با یک آمادگی نسبی به کانادا بیایید مرتب کنید. البته زبانآموزی یک فرایند پیوسته، پرچالش و نیازمند صبر و حوصله و زمان است اما گاهی برخی فشارهای مقطعی میتواند به جهشهای مثبت منجر شود. مثلا اگر شما میدانید که تا زمان ورود به کانادا 3 ماه فرصت دارید و بعد از آن بدون ایجاد وقفه به کانادا خواهید آمد بد نیست که در یک دوره فشرده با روزی حداقل 6-8 ساعت زبانآموزی شرکت کنید. در این باره بحث را طولانی نمیکنم اما شدیدا توصیه میکنم که تا قبل از دستیابی به سطح 6 آیلتس عمومی، بقیه فعالیتها را متوقف یا کم اهمیت کنید. این حداقل سطح، باید سطح واقعی زبان شما باشد و نه سطح موقت ناشی از فشارهای درسی؛ همچنین بهتر است که سطح شما از این بالاتر باشد (معمولا افراد با سطح 7 و بالاتر هیچ مشکل جدی برای ورود سریع به بازار کار ندارند) و قبل از ورود به کانادا هم به چنین سطحی برسید اما اگر نرسیدید قاعده همان است، اول حل مقدماتی مشکل زبان و سپس برنامهریزی برای کاریابی و تدوام زبانآموزی. این را باور کنید که هیچ کمکی به همسر شما مهمتر از این نیست که شما بتوانید با گذر از موانع اولیه مربوط به زبان برای همراهی بهتر او، یافتن مشاغل پردرآمدتر یا ادامه تحصیل اقدام کنید. هر چقدر که این مشکل طولانیتر شود به همان نسبت همراهی شما برای حل مشکلات خانواده هم طولانیتر و کمتاثیرتر میشود. حتی اگر میخواهید با انجام یک کار به مخارج خانه کمک کنید بهتر این است که برای غروبها یا آخر هفتهها یک کار پارهوقت در بیزینسهای غیرایرانی پیدا کنید و بقیه ساعات را به زبانآموزی اختصاص بدهید.
چهارم، تا آنجا که میتوانید از انجام مشاغل خوداشتغالی برای جامعه ایرانیان و یا استخدام یک کارفرمای ایرانی شدن اجتناب کنید. نکتهای که دقیقا فرض این دوست عزیز در این سوال است. چرا چنین کارهایی ثمره آنچنانی ندارد؟ اگر بخواهید خودتان کارفرمای خودتان باشید با مسائل متعددی روبرو میشوید که من به برخی از آنها پیشتر در این پست اشاره کردهام و آنها را تکرار نمیکنم. این مشکلات برای تازهواردی که میخواهد بیزینس شخصی (حالا هر چقدر هم کوچک و حتی خانگی) راهاندازی کند نسبت به سایر مهاجران بیشتر است و اگر بخواهد تنها در محدوده ایرانیان خدمات ارائه دهد (که به دلیل مشکلات زبانی این امر عادی است) مسئله باز هم بیشتر میشود. لطفا در آن مطلب، بخش «محدودیت بازارهای مختلف» را بخوانید. بزرگترین مشکل این است که جامعه ایرانیان به هر حال جامعه بسیار محدودی است. درست است که آمار افراد آن زیاد است اما این به معنای آن نیست که تعداد زیادی از این افراد هم نیازهای خود را از ایرانیان تامین میکنند. هر چه زمان اقامت افراد در کانادا طولانیتر میشود مراجعه آنها به بیزینسهای ایرانی کمتر میشود. وقتی شما به دلیل مشکلات زبانی، خود را محدود به جامعه ایرانی میکنید با هر فعل و انفعال این جامعه هم کارتان بالا و پایین میرود حالا چه میخواهد این اتفاق به صورت یک بیزینس خانگی بیافتد یا یک کار و کسب شخصی و آزاد. همچنین چون نظیر شما هم افراد زیادی در این جامعه حضور دارند کار و کسب شما مرتبا در خطر است. فرض کنید که امروز شیرینی یا شور یا ترشی درست میکنید و فکر میکنید اگر آن را کیلویی فلان دلار بفروشید میتوانید روی فروش آن حساب کنید و بخشی از مخارج ماهانه را تامین کنید. فراموش نکنید که شما برای تهیه این محصولات باید هزینه کنید و زمان و انرژی هم صرف کنید. همچنین مدتی باید صرف معرفی تدریجی و بازاریابی و یافتن مشتریان (که در این حالت بیشتر به صورت سینه به سینه است) کنید و با مشتریهای بدقول و بیانصاف هم مدارا کنید. سه ماه بعد ناگهان یکی پیدا میشود دو قدم آن طرفتر از شما و همان محصول یا کالایی مشابه را کیلویی دو دلار ارزانتر از «فلان دلار»ی که شما قیمت گذاشتهاید میفروشد و همه محاسبات شما را به هم میزند؛ یا باید از کیفیت کار بزنید و یا از سود. این اتفاق اصلا عجیب یا نادر نیست و یکی از دلایل عمده نابودی کسب و کارهای ایرانی است چون بزرگترین رقبای کسب و کارهای ایرانی، کسب و کارهای مشابه هستند که حداقلی از اصول حرفهای مربوط به رقابت را رعایت نمیکنند. من همین الان میتوانم پلازایی در همین ریچمندهیل به شما نشان دهم که 3-4 قنادی در داخل آن یا به فاصله چند قدم پیاده از آن فعال هستند. من نمیدانم صاحبان آنها (به ویژه آنها که جدیدتر مغازه باز کردند) بر روی چه حساب و کتابی فکر کردهاند که این تعداد بیزینس مشابه در شهری که کل جمعیت آن 200 هزار نفر است و حداکثر 15 درصد آنها ایرانی هستند میتواند جواب بدهد. و این تنها یکی از پلازاهای موجود است. تعداد قنادیهای رسمی و یا سوپرمارکتهایی که در کل این شهر کموسعت شیرینی ایرانی میفروشند خیلی بیشتر است (فقط یک نمونه از آنها، شعبهای از فروشگاه مشهور «تواضع» است) و خدا میداند چه تعدادی هم در حال تولید شیرینی خانگی برای همین فروشگاهها یا مستقل یا برای میهمانیها و …هستند. به مرور میبینید که همه این افراد فقط تلاش میکنند که سر پا بیاستند و در این سالها من شاهد دهها بیزینس اینجوری بودهام که اتفاقا کارشان هم خوب بوده اما مشکلات متعدد که به بخشی از آنها در همان سلسله مطلب «دلایل عدم موفقیت کسب و کارهای ایرانی» اشاره کردهام و از همه مهمتر وابستگی شدید به اعضا یک جامعه که در بین آنها هم تعداد کسانی که به این نوع خدمات نیازمند هستند لزوما زیاد نیست سبب ورشکستگی آنها شده است. خیلی بیش از این مغازهها هم شاهد بیزینسهای خانگی بودهایم که 3 ماه و 6 ماه و کمی کمتر یا بیشتر شیرینی یا ترشی یا زیتون پرورده یا حلیم یا کلهپاچه تولید کردهاند و بعد از ادامه کار انصراف دادهاند، چرا؟ چون به مرور دیدهاند اگر بروند در یک فروشگاه پای دخل Cashier کار کنند احتمالا با دردسر خیلی کمتر، پولی در همان حد و حدود بخور و نمیر به دست میآورند و لازم نیست منت ایرانیانی را که در میان آنها افراد پرتوقع و بدپرداخت هم یافت میشود بکشند.
اما برعکس اگر همین افراد توان خود را برای راهاندازی یک بیزینس درست و حسابی برای همه (از جمله ایرانیان) در زمان مناسب (که معمولا در یک سال اول ورود نیست) متمرکز میکردند و راههای درست و برنامهریزی شده این کار را هم میرفتند قطعا موفقتر بودند. اگرچه در همان حالت هم این احتمال وجود دارد که در میان مشتریان آنها، ایرانیها اکثریت داشته باشند اما بیزینس آنها وابسته به ایرانیها نمیبود. شما هیچ بیزینس موفق و پایداری در این عرصهها نمیبینید که همه تمرکزش را تنها روی مشتریان ایرانی گذاشته باشد.
اما چرا کار کردن برای کارفرمایان ایرانی را توصیه نمیکنم؟ پاسخ به این پرسش و پرسش اصلی میماند برای پست بعدی.