چرا باید زبان‌آموزی را کنار گذاشت؟ و با زبان زندگی کرد - زندگی حقیقی در کانادا
زبان‌آموزی

چرا باید زبان‌آموزی را کنار گذاشت؟ و با زبان زندگی کرد

موانع زبانی قطعا یکی از بزرگترین چالش‌های پیش روی هر مهاجری هستند. موانعی که بعضی تا پایان عمر هم حضور خود را به رخ می‌کشند. علاوه بر تجربه روزانه مهاجران، تحقیقات و بررسی‌های مداوم هم این نکته را تایید کرده است. به همین دلیل کشورهای مهاجرپذیری چون کانادا از طریق صرف بودجه‌های فراوان آموزشی از یک سو و افزایش وزن آن در سیستم امتیازبندی انتخاب مهاجران، مرتبا در جهت حذف یا تضعیف این مانع کوشیده‌اید. و همه اینها سبب شده که وقت، انرژی و سرمایه زیادی از مهاجران به امر زبان‌آموزی اختصاص یابد و توصیه به آن در صدر لیست همه مشورت‌های به علاقه‌مندان به مهاجرت قرار بگیرد.

اما آیا پروژه زبان‌آموزی به نسبت وقت و انرژی و تاکیدی که بر آن می‌شود موفق بوده است؟

در اینجا می‌خواهم توضیح دهم چرا برخی عادتها و باورهایی که زبان‌آموزان دارند، در مراحلی به جای کمک به آنها، خود به موانع جدیدی در راه استفاده درست از زبان تبدیل می‌شوند.

چرا زبان‌آموزی لازم است؟

اگر با مقدمه بیان شده موافق باشید بعید است که در مورد اینکه چرا زبان‌آموزی لازم است اختلاف نظری داشته باشیم. اصلا کسی هست که با این نکته موافق نباشد؟ متاسفانه پاسخ مثبت است!

هنوز هم این عبارت گمراه‌کننده که «زبان را باید در محیط یاد گرفت» بسیار متداول است. به هر حال یکی از افسانه‌هایی که عده‌ای سال‌ها پیش ساخته و در ذهن جامعه جاانداخته‌اند همین عبارت است. اگر بخواهم قدری با این موضوع همراهی کنم می‌گویم «باید محیط را برای استفاده از زبان تغییر داد!»

اما برای برخی آنها که ظاهرا با اصل بحث اهمیت زبان مشکلی ندارند، کماکان زبان‌آموزی ممکن است جدی گرفته نشود. مخصوصا زمانی‌که به آن صرفا در جهت امتیازآوری توجه می‌شود.

فقط کافیست به اختلاف سطح مهارت‌های زبانی در میان اکثریت زوجین و فاصله‌ای که درخواست‌کننده اصلی main applicant با همسرش دارد نگاهی بیاندازیم تا باور کنیم هنوز و بعد از این همه سال توضیحات و تغییرات در سیستم امتیازبندی که نقش تکمیلی به مهارت‌های زبانی زوج متقاضی اصلی می‌دهد، عدم زبان‌آموزی مفید و لازم چقدر مشهود است. همین تفاوت زبانی یکی از عوامل بروز اختلافات بین زوجین است.

همچنین یکی از عوامل مهمی که سبب شده نرخ بیکاری زنان مهاجر تقریبا دوبرابر مردان باشد و مدت زمانی که طول می‌کشد آنها در بازار کار وضعیتی مشابه متولدان کانادایی پیدا کنند تقریبا دو برابر مردان است همین بی‌توجهی به بحث آمادگی‌های زبانی است.

به همین دلیل برای همه کسانی‌که در اندیشه مهاجرت هستند، رسیدن به سطح 6 آیلتس جنرال باید یک وظیفه‌ی اصلی فرض شود. خصوصا اگر مشاغل ما یکی از آن دست مشاغل رگولیتد باشد که مدرک زبان درش شرط صدور مجوز است. در این صورت چه بسا بسته به ضرورت، حتی این سطح هم کافی نباشد.

اما اگر دریافت مجوز شغلی مسئله نباشد و یا ما امتیاز کافی داشته باشیم آیا این سطح از زبان‌آموزی کفایت می‌کند؟

در ادامه توضیح می‌دهم که خیر، اما این حداقل لازم است. شما در هر شغل و حرفه‌ای که می‌خواهید باشید، این دیگر کمترین سطحی است که بدانید می‌توانید در یک کشور انگلیسی‌زبان (منهای بخش‌هایی که زبان فرانسه در آن حاکم است) بدون برخورد با مشکل جدی، با دیگران تعامل و گفتگوی سازنده‌ای داشته باشید. اما بدیهی است که این سطح حداقلی، برای پیشرفت در کار و زندگی برای بسیاری از مهاجران کفایت نمی‌کند.

به همین دلیل یک توصیه کلی به همه مهاجران، چه متقاضی اصلی و چه غیراصلی این است که بسته به نوع کار و لایف استایلی که می‌خواهند در کانادا داشته باشند، حتما سطوح بالاتری از آمادگی زبانی را برای خود هدف‌گذاری کنند و بر همین اساس هم خود را آموزش دهند.

زبان‌آموزی در گروه

اما چرا زبان‌آموزی صرف برای موفقیت کفایت نمی‌کند؟

آیا واقعا زبان‌آموزی به شیوه‌ی مرسوم و متداول، به نتایج موفقیت‌آمیز ختم می‌شود؟ بسیاری از ما مشکلات ناکارآمدی روش‌های مرسوم زبان‌آموزی را از نزدیک احساس کرده‌ایم و یا در دیگران شاهد بوده‌ایم. چرا باید چندین سال حضور در کلاس‌های زبان و حتی کسب نمرات تافل و یا آیلتس قابل قبول (از منظر اداره مهاجرت و یا مراکز آکادمیک)، در اولین مواجهه‌های مهاجر با واقعیت‌های کاربردی زبان در کشور جدید رنگ ببازند؟ چرا در بسیاری از اولین مواجهه‌ها، افراد آنچنان خود را می‌بازند که برای برخی مواجهه اجتماعی بعدی به کابوسی تبدیل می‌شود؟ کجای کار ایراد دارد؟ مشکل از زبان‌آموز است و یا سیستم زبان‌آموزی؟ و یا هر دو؟

به نظرم می‌توان در هر دو تا، عواملی را برای سرزنش کردن پیدا کرد. هر چند که کار درستتر، اجتناب از سرزش کردن و یافتن راه حل برای موارد مسئله‌ساز است. بیایید این دو بحث را از هم تفکیک کنیم.

ما زبان‌آموزها حداقل از مرحله‌ای به بعد قابل سرزنش هستیم چون اهداف و یا عادتهای نادرست آموزشی‌مان را که سالها به آن خو گرفته‌ایم در این مورد خطیر و سرنوشت‌ساز ادامه می‌دهیم.

منظورم از عادتهای غلط آموزشی چیست؟ مثلا برای اغلب ما، در هر آموزشی، نفس گرفتن مدرک، نمره امتحان و گذر سریع و صوری از یک مرحله به مرحله دیگر مهم است. در واقع برای بسیاری از ما محتوای آموزشی و چگونگی بکارگیری آن از اهمیت زیادی برخوردار نیست. مهم این است که ببینیم مثلا سطح‌مان از متوسط به پیشرفته ارتقا پیدا کرده و نشان این پیشرفت هم همین است که در آزمون‌های آن سطح موفق باشیم و الی آخر. متاسفانه در اکثر مواقع همین رشد را نشانه‌ای واقعی از رشد کاربردی زبان می‌دانیم درحالیکه لزوما چنین نیست.

خطای دومی که این نوع عادت در زبان‌آموزی پدید می‌آورد این است که از جایی به بعد وقت و انرژی و تلاش ما را در جهتی مصرف می‌کند که یا فایده‌ای برای ما ندارد و یا این فایده در برابر کارهای دیگری که لازم است، بسیار اندک است. من خاطرم هست چه میزان در دوره‌های پیشرفته صرف یادگیری لغات خیلی تخصصی، قواعد پیشرفته گرامر زبان و کار روی متون سنگین صرف شد درحالی‌که مثلا اگر نیمی از آن بر روی phrasal verbs  و یا قواعد نگارش روزمره وقت صرف شده بود، نتیجه‌ی عملی بسیار بهتری می‌داشت.

خطای سومی که در امر زبان‌آموزی باید از آن اجتناب کنیم این است که آمادگی برای آزمون استاندارد زبان نظیر آیلتس را زبان‌آموزی نپنداریم! به تجربه دیده‌ام که این آمادگی می‌تواند به عاملی بر علیه زبان‌آموزی موثر تبدیل شود چون از یکسو ممکن است توجه ما را از هدف اصلی که داشتن آمادگی‌های زبانی برای کار و زندگی در سرزمین جدید است منحرف کند و دوم، با فشاری که رسیدن به سطح خاصی از نمرات این آزمون به ما وارد می‌کند، احتمال زیاد دارد بعد از انجام آزمون، تداوم زبان‌آموزی بیشتر را به تاخیر بیاندازیم و یا اصلا رها کنیم. کم ندیده‌ام افرادی را که با انجام این آزمون‌ها دچار وقفه‌های طولانی در زبان‌آموزی شده‌اند به طوری‌که بعد از یک بازه زمانی 6 ماهه تا یکساله، حتی توان دستیابی به همان نتیجه‌ی آزمون قبلی را هم نداشته‌اند.

حتی اگر ما افراد مصممی در آمادگی برای یک زبان استاندارد باشیم نباید فراموش کنیم که بخشی از این آمادگی صرف افزایش مهارتهایی برای بهتر تست زدن و یا پاسخ به انواع خاصی از پرسش‌هاست. اینها لزوما مهارتهای زبانی ما را ارتقا نمی‌دهند بلکه کمک می‌کنند دانسته‌های زبانی خود را در پاسخ به پرسشها بهتر بکار بگیریم. البته برخی از آن تکنیکها حتی همین‌قدر هم به مهارتهای زبانی کمک نمی رسانند!

هدف این نوشتار نقد و ارزیابی روش‌های آموزش زبان نیست که خود بحث مستقلی است و از متدی به متد دیگر و از مدرسی به مدرس دیگر می‌تواند متفاوت باشد و حوزه تخصصی نگارنده هم نیست. اما به هر حال نمی‌توان انکار کرد که خروجی این نوع آموزش بعضا در میدان عمل، کارآیی زیادی ندارد.

این نوع تفکر آموزشی حتی اگر در زمینه‌های دیگر مثل گذراندن دوره‌های دانشگاهی جواب دهد – که نمی‌دهد و یکی دیگر از چالش‌های ایرانیان در یافتن شغل به نحوه‌ی تاثیر همین عادتهای غلط آموزشی در فراگیری دروس دانشگاهی بازمی‌گردد. – در بحث زبان قطعا گمراه‌کننده است. اینکه شما در سطح عالی فلان و بهمان متد فراگیری زبان باشید و آزمون پایان دوره را پشت سر بگذارید به هیچ‌وجه تضمینی بر اینکه شما در کاربردهای روزمره هم بتوانید به آسانی از پس استفاده از زبان برآیید نیست.

باز هم باید تاکید کرد که تا زمانی‌که به سطح خاصی از مهارتهای زبانی نرسیده‌ایم (که من در اینجا هدفگذاری را سطح 6 و یا 6.5 آیلتس معرفی کردم) تمرکز اصلی باید بر زبان‌آموزی باشد و تعمیق آن و استفاده کاربردی از زبان، در حاشیه‌ی بحث زبان‌آموزی تعریف شود.

چرا باید زبان‌آموزی را کنار گذاشت و زندگی با زبان را آغاز کرد؟ و این یعنی چه؟

چرا من با تعمد و تاکید، بین زبان‌آموزی با «زندگی با زبان» تمایز قائل می‌شوم؟ دلیلش همان‌طور که در بالاتر اشاره کردم ضرورت تغییر نگاه پارادایمی به بحث آموزش زبان است. زبان‌آموزی مربوط به همه‌ی کسانی است که در ایران زندگی می‌کنند. همه‌ی ما اگر زبان دومی و سومی و … بدانیم مخصوصا اگر این زبان نظیر انگلیسی در اکثریت کشورها و دانشها و مراکز علمی – صنعتی کاربرد داشته باشد سرمایه‌گذاری ارزشمندی انجام داده‌ایم. به همین دلیل، چنین موضوعی وارد نظام رسمی آموزشی کشور شده است. مهم نیست که هر یک از ما می‌خواهد مهاجرت و در یک کشور انگلیسی‌زبان زندگی کند یا نه، هر چقدر در فراگیری انگلیسی وقت و انرژی بگذاریم، جای دوری نمی‌رود.

اما برای کسانی‌که می‌خواهند در یک کشور انگلیسی‌زبان زندگی کنند بحث صرفا آموختن آن زبان نیست. آموختن سطح پایین‌تر از امر مهمی است که باید انجام شود. به عنوان کسی که می‌خواهد در یک کشور انگلیسی‌زبان زندگی کند، یکی از مهم‌ترین تغییر عادتها این است که تدریجا، به جای زبان‌آموزی، به زندگی با زبان انگلیسی سوییچ کرد. این کار در ابتدا آسان نیست اما هر چه جلوتر می‌رود آسان‌تر می‌شود تا حدی که بعدها، انجام خلاف آن دشوارتر خواهد بود!

بخشی از این تغییر پارادایمی به هدف‌گذاری بازمی‌گردد. بسیاری از ما درباره اینکه زبان را برای چه هدفی می‌آموزیم دچار تشتت فکری هستیم و نظام‌های آموزشی زبان هم بعضا این تشتت را تشدید می‌کنند. ما بین فراگرفتن زبان برای تحصیل در مراکز آموزشی و یا کار در محیطهای فنی و یا زندگی روزمره و یا مطالعه آثار فاخرتر ادبی انگلیسی در سیلان هستیم و مشکل اینجاست که خیلی وقتها حتی به این تمایزها واقف هم نیستیم! مثلا برخی از کلماتی که در دوره‌های پیشرفته زبان می‌آموزیم را احتمالا یک انسان معمولی ساکن در کانادا هم نمی‌داند و یا شاید در درس ادبیات انگلیسی دوره دبیرستان و یا کالج، زمانی که نمایشنامه هملت، متن درسی‌اش بوده شنیده و الآن هیچ خاطره‌ای از آن ندارد. مگر همه ما با لغاتی که در شاهنامه و یا مثنوی بکار رفته آشنایی داریم؟

اگر بجای آن کلمات کم استفاده، مثلا با انواع ترکیباتی که با get، take، put، look، do و نظایر آنها ساخته می‌شود عمیقا آشنا شده و آنها را به سادگی و روانی بکار ببریم، خیلی موفقتر خواهیم بود.

زندگی با زبان و در زبان یعنی چه؟ یعنی تلاش کنیم به تدریج هر آنچه را که انتخاب ماست، با زبان انگلیسی انجام دهیم. از جستجوهای ساده اینترنتی گرفته تا هر مقوله‌ای که به کارمان بازمی‌گردد، تا یادداشتهایی که بطور شخصی برای خود می‌نویسیم، لیست خرید، مشاهده فیلم و موسیقی و همه و همه.

این مهم است که تا حد ممکن، همه فرصتها را در این جهت بکار بگیرید. مثلا اگر شما در زمان یافتن آدرس‌های جدید در حین رانندگی از مسیریاب‌های صوتی استفاده می‌کنید، سوییچ آنها به انگلیسی می‌تواند در شما عادت آدرس‌دهی و جهت‌یابی به انگلیسی را تقویت کند. در ظاهر شاید این خیلی پیش پا افتاده به نظر برسد اما در زمان زندگی در کانادا خواهید دید چگونه همین مقولات کوچک به مغز شما کمک می‌کند، موارد عادی روزانه را در ذهن‌تان ترجمه نکنید و خیلی آسان و روان و طبیعی عبارتها را بفهمید و صحبت کنید و دشواری‌های فکری را بگذارید برای مقولات پیچیده‌تر و دشوارتر.

زندگی با زبان و در زبان چطور اتفاق می‌افتد؟ بخشی از آن به تمرکز بر نیازهای محیطهای واقعی بازمی‌گردد. مثلا کلمات پرکاربرد روزمره، لغات مصطلح در رسانه‌ها، phrasal verbs، اسلنگ‌ها و نظایر اینها. اما باید توجه داشت که از مهم‌ترین نکات زندگی با زبان، فهم آن کانتکسی است که اینها درش شکل می‌گیرد. از همینجاست که مثلا یادگیری متن اسلنگ‌ها از روی یک کتاب – آن‌طور که بسیاری انجام می‌دهند. – نه تنها کافی و مفید نیست و بعید است کسی با مرور و حفظ کردن آنها بتواند از آنها استفاده کند بلکه ممکن است با استفاده‌ی نادرست و در جای غلط، منجر به بروز مشکل هم بشود.

به همین دلیل بخش مهمی از آموزش کاربردی زبان، آموزش دنیایی است که زبان درش شکل گرفته و بکار می‌رود. شما تا به قدری حداقلی با فضای سیاسی کانادا آشنا نشوید متوجه فضای واژگانی آن خصوصا در کاربردهای روزانه نمی‌شوید. و به همین طریق در ورزش و سرگرمی و کار و غیره. به همین دلیل باید در این حرکت از زبان‌آموزی به زندگی در زبان، وارد جهان کانتکس و متنی که زبان درش استفاده می‌شود بشوید. خیلی دشوار شد؟ اجازه بدهید مثالی بزنم.

مثلا در محیطهای کاری و فضاهای دوستانه، کانادایی‌ها بیش از همه به ورزش‌های هاکی، بیس‌بال و بسکتبال اشاره می‌کنند. اگر در اطراف شما مهاجرانی با ریشه‌های اروپایی – خصوصا ایتالیایی، انگلیسی و پرتقالی – و یا امریکای جنوبی حضور داشته باشند، بحث فوتبال soccer هم جدی خواهد بود. (حتی خواهید دید که چگونه برخی از آنها با نمایش نارضایتی خود، استفاده از کلمه soccer به جای football را خطای فاحش می‌دانند!) اگر در زمانه حساس مثلا دیدارهای مهم لیگ و یا مسابقات جهانی هر کدام از آن رشته‌ها باشد، این بحثها جدی‌تر و حساستر خواهد بود و گاه دقایق مهمی از اوقات استراحت coffee time را به خود اختصاص خواهد داد.

حالا از خود بپرسید که مثلا اگر بحث هاکی دربگیرد، شما چقدر از محتوای بحث را خواهید فهمید؟ چقدر با اصطلاحات بازی، اصلاحات مربوط به لیگ حرفه‌ای، اسامی تیم‌های مشهور خصوصا کانادایی و عباراتی که به آن مشهورند، بازیکنان و … آشنایی دارید؟ هر چقدر این آشنایی درباره «متن» مورد بحث بیشتر باشد، فهم شما و قدرت ورود شما به مکالمات و در یک کلام، تعامل شما با محیط را بیشتر می‌کند. همین آگاهی می‌تواند در زمان مذاکرات برای فروش، دیدارهای کوتاه در حاشیه گردهمایی‌ها و نظایر اینها به شما برای شکستن یخ گفتگوها، تبدیل مکالمات رسمی به دوستانه و روان‌تر کردن مسیر مکالمه کمک کند.

و گفتگو درباره ورزش تنها یکی از ده‌ها نمونه ممکن است.

در نوشتار بعدی درباره ابزارهایی که می‌توانند زندگی با زبان را محقق کنند سخن خواهیم گفت.

خلاصه و جمع‌بندی

زبان‌آموزی برای همه ما یک ضرورت است تا ما را افراد مستعدتری در کار و زندگی کند و این زبان‌آموزی ربطی به اینکه ما قصد مهاجرت داریم یا نه ندارد. اما درحالی‌که ما باید دست از عادتهای نادرست آموزشی برداریم و مثلا به جای تمرکز بر نمره، به کاربرد و استفاده از زبان بیاندیشیم، بعد از رسیدن به سطح خاصی از مهارتهای زبانی، برای آنها که در اندیشه مهاجرت و زندگی در کشور انگلیسی‌زبان هستند، صرف زبان‌آموزی کفایت نمی‌کند.

این افراد باید به جای زبان‌آموزی، زندگی با زبان و در زبان را تجربه کنند. یعنی در هر میزان از کاربرد روزانه زبان که مدیریت آن در دست آنهاست – ولو در امور بسیار معمولی و ساده روزمره – به زبان انگلیسی سوییچ کنند.

پیمایش به بالا