مهاجرت در میان‌سالگی – مهاجر حرف اول را می‌زند! - زندگی حقیقی در کانادا
مهاجرت میانسالان

مهاجرت در میان‌سالگی – مهاجر حرف اول را می‌زند!

در مهاجرت و میزان موفقیت و یا عدم موفقیت آن، قطعا حرف اول را شخصیت خود مهاجر می‌زند اما آیا این برای مهاجران در همه سنین به یک میزان است؟ خصوصیات روحی و شخصیتی مهاجر میانسال در اینکه مهاجرت در میانسالگی چقدر تصمیم درست و عملی است چه میزان اهمیت دارد؟ آیا مهاجر میانسال می‌تواند صرفا با اتکا به این مورد برای مهاجرت اقدام کند؟

در قسمت اول این مجموعه به نگاه اداره مهاجرت کانادا، در دومی به نگاه کارفرمایان کانادایی به مهاجرت در میان‌سالگی و در سومین قسمت به اهمیت نگاه اعضا خانواده در این زمینه پرداختیم. دیدیم که اولی نه‌چندان مثبت، دومی نسبتا مثبت و سومی – خصوصا در مورد همسر – بسیار متغیر و متاثر از عوامل مختلف بود. همچنین در همه اینها جزییاتی مطرح شد که برای آگاهی از آنها مطالعه‌ی متن کامل نوشته‌ها را توصیه می‌کنیم.

اما مهم‌ترین عامل کماکان باقیست: خود مهاجر میانسال.

واقعیت این است که افراد بسیاری بوده‌اند که در سنین بالا مهاجرت کرده و موفق بوده‌اند و همچنین بسیاری که موفق نبوده و بازگشته‌اند و یا با شرایطی به مراتب پایین‌تر از وضعیت و موقعیت خود در ایران در کانادا گذران کرده‌اند. عده بسیاری هم بوده و هستند که یک شرایط پادرهوا را تجربه کرده‌اند؛ همیشه در حال جابجایی و رفت و آمد میان مبدا و مقصد و بعضا احساس «از اینجا مانده و از آنجا رانده»! البته کسانی هم بوده‌اند که همین شرایط پررفت و آمد را به شیوه‌ای از بیزینس و پیشرفت اقتصادی تبدیل کرده‌اند.

چرا مهاجرت در میانسالی امر سهل و ممتنعی است؟

مهاجرت همان طور که بسیاری از آن تعبیر به یک «تولد دوباره» کرده‌اند یک آغاز است. شما به عنوان یک مهاجر تازه وارد باید جستجو کنید و بهترین مسیر برای این رشد جدید را بیابید. این رشدی است که خود شما و همه گذشته و تجربه شما چون والدینی جدید برای شما عمل می‌کنند تا شما را آماده زندگی جدید کنند و خود شما مشخص خواهید کرد که چقدر پدر و مادر مسئولیت‌پذیری در این مسیر برای خود بوده‌اید.

ممکن است مجبور باشید تا برای یک دوره، کارهای متفاوتی انجام دهید که از سطح تجارب و توانایی‌ها و توقعات شما پایین‌تر باشد و شاید مجبور باشید برای تربیت و آموزش خود، دوباره به پشت میز درس و تحصیل بازگردید. این قبیل رفتارها و اعمال برای همه راحت نیست و هر چه سن بالاتر می‌رود انجام آن برای بسیاری دشوارتر می‌شود. کسی که مثلا 20 سال پیش برای همیشه با درس و مشق خداحافظی کرده خیلی سخت‌تر می‌تواند درس خواندن آنهم در شرایط دشوارتر با یک زبان دیگر و یک فرهنگ آموزشی دیگر را تحمل کند.

اما کسی که در ایران هیچ گاه از فراگرفتن و ادامه تحصیل (به معنای عام آن) فاصله نگرفته و از هر فرصتی برای ارتقا معلوماتش استفاده کرده کانادا را به دلیل تنوع امکانات موجود در این زمینه و همه‌گیری فرهنگ «ز گهواره تا گور دانش بجوی» (که در کانادا به آن “Lifetime Learning” می‌گویند) بسیار جذاب می‌یابد.

کسی که در دوران طولانی کارنامه شغلی خود، همیشه دنبال فراگرفتن نکات جدید بوده، کاتالوگ هر دستگاه جدید را در اولین فرصت زیر و رو کرده و از هر فرصتی برای سرک کشیدن به خط تولید یا تجربه یک تکنولوژی جدید استفاده کرده با کسی که به پشت میزنشینی، امضا کردن اسناد و فرار از هر پدیده چالشی عادت کرده قطعا از تجربه مهاجرتی یکسانی برخوردار نخواهند بود. آن اولی به زودی و اگر در برقراری ارتباط با دیگران مشکل نداشته باشد با هزاران فرصت شغلی که در آن آخرین تکنولوژی‌های روز در معتبرترین شرکت‌های بین‌المللی به کار گرفته می‌شود برخورد خواهد کرد و از آنها مشعوف خواهد شد اما دومی از فکر کردن درباره چنین کابوسی هم وحشت دارد.

رابطه مهاجرت و سن تشابه زیادی با رابطه سن و ورزش دارد. اگر فردی از دوران جوانی خودش را با ورزش کردن عادت داده باشد و بدن ورزیده‌ای داشته باشد، افزایش سن نمی‌تواند تاثیر خیلی زیادی بر روی او داشته باشد و او به مرور خودش را با این تاثیرات تدریجی عادت می‌دهد اما اگر ورزش را کاملا کنار گذاشته باشد بدنش به راحتی نمی‌تواند تغییرات شدید را تحمل کند و باید در جستجوی حرکت‌هایی باشد که با وضعیت جدید متناسب باشند و لاجرم دامنه انتخابش محدود می‌شود.

چرا شرایط برای بسیاری دشوارتر شده است؟

آنچه در سطور قبلی بیان شد احتمالا روی کاغذ آسانتر از آن به نظر می‌رسد که در واقع اتفاق می‌افتد و این روزها در سال ۲۰۲۱ بسیار دشوارتر از ۲۰ سال پیش. چرا؟

بر اساس تجربه شخصی می‌گویم که یک دلیل آن تغییرات بسیار زیاد Life Style در ۲-۳ دهه اخیر در ایران است. ۲۰ سال پیش طبقه متوسط شهری بسیاری از امکانات زندگی امروز را تجربه نکرده بود و در عین حال الگوی زندگی‌اش تفاوت زیادی با سطح زندگی که فردی با حداقل درآمد در کانادا می‌توانست داشته باشد، نداشت.

افراد بسیاری در آن زمان در ایران در خانه‌های معمولی زندگی می‌کردند، اتومبیل شخصی نداشتند و یا اگر داشتند یک ماشین بسیار معمولی بود و وسايل نقلیه عمومی، عمده‌ترین وسایل حمل و نقل درون‌شهری آنها بودند؛ بسیاری از آنها سفر خارجی زیادی نرفته بودند و نظایر اینها.

در این حالت وقتی کسی خصوصا در گروه نیروی متخصص – که واقعا و نه فقط بر اساس نوع ویزا! عمده‌ترین گروه مهاجران ایرانی را تشکیل می‌داد – مهاجرت می‌کرد خود را در کانادا در شرایطی می‌دید که می‌توانست با قدری سعی و تلاش به همان سطح از زندگی در ایران و نه چندان طولانی، چه بسا قدری بهتر برسد. مثلا تهیه یک ماشین دست دوم روپا برای اغلب افراد بسیار آسان بود که خودش نوعی پیشرفت در زندگی احساس می‌شد.

شرایط فکری و واقعی زندگی هم در آن زمان به گونه‌ای بود که افراد بسیار کمتری در سنین میانسالی میل به مهاجرت پیدا می‌کردند و سعی و خطا در زندگی و آموختن‌های پی در پی از شکست‌ها، کم‌هزینه‌تر به نظر می‌رسید.

این روزها در هر دو مورد، وضعیت به شدت تغییر کرده است. به نسبت بزرگ شدن شکاف‌های درآمدی در ایران، طیف بزرگی از ساکنان شهرهای بزرگ، زندگی در خانه‌های لوکس و ماشین‌های گران‌قیمت، داشتن ویلا در ساحل دریای خزر و مسافرت‌های متعدد سالانه به خارج کشور را تجربه کرده‌اند و آنرا بخشی از لایف استایل قطعی و پایدار خود فرض کرده‌اند. اصلا بخشی از سرخوردگی فراگیر در سالیان اخیر در ایران و میل به مهاجرت در میان این طیف بزرگ از جمعیت هم ناشی از آسیبی است که تحریم و شرایط ناپایدار اقتصادی و قیمت ارز و غیره به این تمایل و تصویر از الگوی زندگی وارد کرده است.

حتی در میان لایه‌های پایین‌تر طبقه متوسط شهری هم که در سالیان اخیر با نوعی افت درآمدی و کیفیت زندگی روبرو بوده، به دلیل تجربه‌ی مدل‌های لوکس‌تری از زندگی، این احساس عدم رضایت و میل به مهاجرت تقویت شده است. به هر حال وقتی سطح بالاتری از رفاه را تجربه کنی، هر میزان پایین‌تر از آن، تجربه کردن نوعی محرومیت تلقی می‌شود.

اما نکته‌ی اصلی اینجاست که همین عوامل و محرک‌های مهم افزایش میل به مهاجرت، خود از عواملی است که سبب شده برای بسیاری از مهاجران جدید، آغاز زندگی مهاجرت در الگوهای اقتصادی‌تری که دو دهه پیش بسیار مرسوم بود، در حد غیرممکن تصور ‌شود و زندگی با هزینه‌ی ماهی زیر ۵۰۰۰ دلار، فریبی گمراه‌کننده تلقی گردد!

مهاجر میانسالی که از زندگی در خانه‌های چند صد میلیونی تا چند میلیاردی مناطق گران‌قیمت شهری و اتومبیل‌های شاسی‌بلند و … به قلب ونکوور و تورنتو و مونترال پرتاب می‌شود بسیار دشوار است که زندگی را در بیسمنت و آپارتمان‌های اجاره‌ای و استفاده از خدمات حمل و نقل عمومی و یا ماشین‌های سدان ۱۰ ساله و بیشتر آغاز کند. او مستقیما می‌خواهد از کاندوی سه‌خوابه یا خانه‌ی ۴ خوابه‌ی اجاره‌ای، لیز SUV با فوول پکیج (حتی اگر این ماشین تمام هفته در پارکینگ منزل لنگر انداخته باشد) و تهیه دومین ماشین برای همسر خانواده و رفتن به مسافرت‌های پرهزینه‌ در کمترین زمان ممکن آغاز کند. اگر غیر از این باشد مهاجرت برای چنین مهاجری چه معنا و هدفی داشته است؟

تکلیف چنین مهاجری با انجام کارهای نه چندان سطح بالا و آغاز کردن از entry level روشن است و همین تاخیر در ورود سریع‌تر به بازار کار به‌ویژه وقتی با ضعف‌ مهارت‌های زبانی و یا تجربه پیشینی کار در مشاغل و فیلدهایی که از چندان محبوبیت یا نیازی در بازار کار کانادا برخوردار نباشند، همراه شوند مرتبا طناب‌های نامرئی بر دست و پای ذهن مخاطب پیچیده‌تر و گره‌ها را کورتر می‌کنند.

این درحالی است که متوسط جامعه شهری کانادا در خلال این چند دهه، با این سرعت تغییرات رفاهی را تجربه نکرده است و اصولا بسیاری از آن چیزهایی که در زندگی شهری امروز ایران از معیارهای رفاه و زندگی سطح بالاتر شمرده می‌شود اصلا دغدغه‌ی جدی ساکنان کانادا نبوده است.

حتی اگر تغییراتی اتفاق افتاده باشد، می‌توان به روشنی مشاهده کرد که بخش از آن ناشی از تاثیرات حضور مهاجران و فشارهای آنها به مارکت است که خودش منجر به افزایش هزینه‌های زندگی در عمده شهرهای بزرگ و مالتی-کالچر شده است. در واقع مهاجرانی که از گرانی زندگی و ناتوانی از تامین مخارج اولیه زندگی شکواییه دارند هم در اینکه مخارج اولیه چیست و هم در اینکه عامل گرانی آن چه کسانی هستند باید تجدید نظر کنند!

توصیه‌هایی برای یک مهاجر میانسال تازه‌وارد

دوستان آشنا و ناآشنای زیادی از من در مورد مهاجرت در میانسالگی پرسش می‌کنند. آنها از هزینه‌های زندگی، امکان اشتغال و حتی از همان ابتدا، درباره شرایط دریافت بیکاری، بازنشستگی و کمک هزینه‌های دولتی می‌پرسند و بعد اینکه «آیا مهاجرت در این سن و سال کار عاقلانه‌ای است؟»

پاسخ من این است که ابتدا این مقاله را در مورد ارزیابی مهاجرت موفق بخوانید و وضعیت خود را بر اساس توصیه‌های مربوط به آن بسنجید. مهاجرت هر فردی با دیگری تفاوت دارد. اینکه شما از مهاجرت چه انتظاری دارید، برای چه اهدافی مهاجرت می‌کنید و چه اقداماتی را با چه هزینه‌هایی برای دستیابی به آن اهداف انجام می‌دهید اهمیت دارد.

مطمئنا شما باید در این زمینه موارد زیادی را ولو برای چند سال قربانی کنید. اعتبار و ارتباطات اجتماعی در صدر فهرست قربانی‌ها هستند. شما به احتمال زیاد در این سن و سال به عنوان یک بیزینس‌من، یک متخصص فنی در رده‌های بالا، مدیر یک شرکت، پزشک متخصص و یا مواردی شبیه این شناخته می‌شوید. عناوینی که یک عمر تلاش و ممارست طولانی را پشت سر دارند و معنای آنها اعتبار بالای اجتماعی، شبکه‌ گسترده‌ای از ارتباطات و درآمدی قابل قبول و چه بسا بالا – نسبت به سطح زندگی در ایران – است.

چقدر آمادگی دارید که در این زمینه‌ها و در مقابل چه چیزی هزینه دهید؟ آیا می‌دانید قرار است چه به دست آورید؟ آیا می‌دانید که صرف قربانی کردن آن اعتبار و ارتباطات لزوما شما را به آنچه مطلوب شماست نمی‌رساند و برای دسترسی به آرزوها/اهداف، نیازمند برنامه و تلاش مجزا هستید؟

اگر این موارد را جلوی چشم بیاورید – و من توصیه می‌کنم بر روی کاغذ بنویسید – و آنگاه از کسی مثل من مشورت بخواهید تا ارزیابی شما را از شرایط حاضر، اهداف آتی و مسیر دستیابی به آن اهداف roadmap بررسی کند نتیجه‌ای به مراتب بهتر و کاربردی‌تر خواهید گرفت. در این صورت من می‌توانم نظرم را خیلی روشن‌تر درباره میزان عملی بودن اهداف و کاربردی بودن مسیر رسیدن به آنها بیان کنم.

البته همچنان در آن صورت هم خواهید دید که من بر روی نکاتی چون «آغاز پرهزینه‌ی زندگی مهاجرت با لایف استایل‌های مخرب برای تازه‌واردان» و یا اساسا زندگی در شهرهای بزرگ و به‌ویژه برخی مناطق آنها، نحوه شناسایی و آغاز یک بیزینس و موارد دیگری که در خلال سال‌ها تجربه دیده‌ام چگونه به صورت تله‌هایی بر سر راه مهاجران – به‌ویژه میانسالان – تعبیه شده‌اند چقدر حساسیت دارم اما نهایتا تصمیم‌گیر اصلی شمایید.

اینها جنبه‌ی ترسناک مهاجرت در همه سنین و خصوصا در میانسالی است. اما در مقابل، این قصه مهاجرت سوی دیگری هم دارد. خواهید دید که بسیاری از موانع و ترس‌های موجود برای یک مهاجر سن و سال‌دار فاقد آمادگی، بیشتر ذهنی هستند. همین افراد اگر با شناخت، آمادگی ذهنی و عملی، برنامه روشن و roadmap و درنیافتادن در آن تله‌های بر سر راه، تن به آب بزنند و بسیاری از آنچه که دشوار می‌پندارند – مثلا شرکت در یک برنامه آموزشی مرتبط و کاربردی – را آغاز کنند، به زودی در می‌یابند که مهاجرت در همه‌ی ابعادش و به‌رغم همه سختی‌هایش می‌تواند راحت‌تر و حتی دلپذیرتر از آنی باشد که قبلا می‌پنداشته‌اند.

شروعی جدید در کشوری که می‌توان در آن امید و هدف و برنامه داشت و آنها را با درصدی از ریسک دنبال کرد و نتایجش را دید کاملا با زندگی در جهانی از ناامنی و آشفتگی و فقدان برنامه تفاوت دارد. برای یک میانسال ایرانی که تمامی دوران بزرگسالی خود را در این دومی تجربه کرده، نفس تجربه‌ی اولی می‌تواند به‌رغم همه‌ی چالش‌ها پر از جذابیت و کشف‌های نوین باشد. چیزهایی که می‌تواند هر دل و ذهن در آستانه پیری را دوباره جوان کند.

کلام آخر

غلبه بر موانع ذهنی و عملی مهم‌ترین وظیفه مهاجرانی است که می‌پندارند سن و سالشان برای یک شروع جدید، زیادی بالا است؛ و غلبه بر آن تله‌های موفقیت‌کش و زندگی ویران‌کن، مهم‌ترین وظیفه‌ی مهاجرانی که این پروسه را با یک سفر توریستی مادام‌العمر اشتباه گرفته‌اند.

پیمایش به بالا