اختلاف زوج‌ها بر سر مهاجرت - زندگی حقیقی در کانادا
اختلاف زوج‌ها مهاجرت

اختلاف زوج‌ها بر سر مهاجرت

اختلاف زوج‌ها درباره‌ی اهداف و الزامات مهاجرت چقدر اهمیت دارد؟ آیا اگر زوج‌ها با یکدیگر هم‌رای نبودند باز هم باید مسیر مهاجرت را ادامه دهند؟ در این مطلب که ویرایش یک نوشته‌ی قدیمی‌تر است به این بحث می‌پردازم تا مقدمه‌ای باشد بر قسمت سوم از مجموعه‌ی مهاجرت در میان‌سالگی.

«آمادگی» مهم‌ترین عامل موفقیت یا عدم موفقیت مهاجران است. البته آمادگی یک بعد ندارد و مجموعه‌ای از آمادگی‌های مهارتی، ذهنی، روحی، برنامه‌ای، انگیزه‌ای، فیزیکی و خانوادگی در این میان نقش دارند. پیشتر در مطلب ارزیابی مهاجرت موفق، توضیح دادیم که چطور می‌توان سنجش آمادگی را ملموس‌تر کرد. بسیاری از متقاضیان مهاجرت در وضعیتی که می‌توان آن را آمادگی نسبی نامید قدم بر خاک کانادا (یا توده‌ای از برف!) می‌گذارند اما کم نیستند کسانی‌که با حداقل آمادگی در یکی یا همگی آن موارد اشاره شده، به این کشور وارد می‌شوند. در اینجا مشخصا به یکی از آن موارد یعنی عدم توافق زوج‌ها در انجام مهاجرت یا نحوه‌ی چگونگی آن که سرمنشاء بسیاری از مشکلات بعدی و ناموفق بودن مهاجرت می‌شود می‌پردازم.

مهاجرت، پدیده‌ای خانوادگی و نه فردی

اگرچه مجردها هم در قالب برنامه‌های مختلف مهاجرتی به کانادا می‌آیند اما درصد کسانی‌که خانوادگی مهاجرت می‌کنند بسیار بیشتر است. حتی در میان مجردها هم کم نیستند کسانی‌که قصد ازدواج دارند و حتی فرد مورد نظر خود را هم یافته‌اند اما ترجیح می‌دهند اول ویزای مهاجرت خود را بگیرند و بعد سراغ ازدواج بروند. خلاصه مهاجرت را باید بیشتر یک پدیده خانوادگی دید و نه فردی. اگر افراد بچه داشته باشند و این بچه‌ها به‌ویژه در سنین نوجوانی به بالا باشند که موضوع از سطح زوجین هم فراتر می‌رود که بعدا با تفصیل بیشتری به آن خواهیم پرداخت اما فعلا در همان سطح زوجین ببینیم قضیه چیست.

برخلاف بدیهی به نظر رسیدن جمله «مهاجرت پدیده‌ای خانوادگی است و نه فردی» کم نیستند مهاجرت‌هایی که بدون توجه به این اصل پایه‌گذاری می‌شوند. در واقع عموما مهاجرت به عنوان کاری که «یک نفر» انجام می‌دهد یعنی درخواست‌کننده اصلی (که عموما مرد است) و بقیه در کنارش قرار دارند دیده می‌شود. نمی‌گویم بقیه «تابع»‌اش هستند، چون در اغلب زمان‌ها یک گفتگو یا بحث و جدل و یا تصمیم‌گیری اولیه هم میان طرفین انجام می‌شود و در ظاهر امر این‌طور به نظر می‌رسد که زوجین (همه اعضای خانواده) در این امر به یک توافق نسبی دست یافته‌اند اما بعد از آن، مسئولیت این کار برعهده همان متقاضی اصلی است و هر جا لازم باشد فرد دیگر به کمک می‌آید. مثلا اگر مدارک تحصیلی یا زبان همسر لازم باشد؛ اگر نیاز به همراهی او در مصاحبه باشد و …خوب! مگر قرار است همسر متقاضی اصلی کار دیگری هم انجام دهد؟

البته وضعیت نسل جوان در ایران امروز و تمایل بالا به مهاجرت سبب شده تا در بدو امر و نسبت به یک دهه قبل‌تر، اختلاف زوج‌ها در مورد بحث مهاجرت کمتر باشد یا کمتر به نظر برسد اما زمانی که دشواری‌ها آغاز می‌شود و ازخودگذشتگی و تحمل سختی و پذیرش تغییرات جدی لازمه‌ی کار می‌شود طرفین درمی‌یابند که … آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل‌ها!

یک مهاجرت موفق مهاجرتی است که ضرورت‌ها و اهداف آن برای هر دو طرف به درستی ترسیم و تثبیت شده باشد؛ مهاجرتی که هر دو نفر متقاضی اصلی آن باشند ولو اینکه از نظر مدارک رسمی عنوان یکی از آنها main applicant باشد و هر دو نفر خود را در سرزمین جدید با شرایط، پیچیدگی‌ها، دردسرها و البته فرصت‌های جدید ببینند. در این صورت رویکرد هر دو نفر به موضوع با حالت قبلی تفاوت خواهد کرد. در این صورت، همسر متقاضی اصلی فقط به این دلیل کلاس زبان نمی‌رود که بتواند برای پرونده همسرش امتیاز اضافه تدارک ببیند و یا در مصاحبه او را همراهی کند و…بلکه به این دلیل مهارت‌های زبانی خود را افزایش می‌دهد که می‌داند این امر مهم‌ترین ابزار در کانادا برای کاریابی، ادغام در سرزمین جدید، شرکت در دوره‌های آموزشی کاربردی، کمک به تحصیل و رشد بچه‌ها و یافتن فرصت‌های بهتر برای خود و برای خانواده است.

آیا در خانواده‌های متقاضی مهاجرت چنین رویکردی در میان همه‌ی اعضا حاکم است؟ اگر برنامه مهاجرتی چنین الزاماتی را ایجاب نکند (نظیر برنامه نیروی متخصص فدرال) غیر از این است که بسیاری از همسران، چه زن و یا شوهر، آن‌طور که متقاضی اصلی به آب و آتش می‌زند، آنها تلاش قابل توجهی انجام نمی‌دهند؟

چنین افرادی معمولا خیلی دشوارتر از متقاضیان اصلی آمادگی‌های ضروری دیگر نظیر آمادگی‌های مهارتی، انگیزه‌ای، ذهنی و فیزیکی را کسب می‌کنند و به همین دلیل، همه آن بلاهایی که عدم آن دسته از آمادگی‌ها بر سر مهاجران می‌آورد در مورد آنها شدیدتر است. اما فعلا به آن بلاها نمی‌پردازم. آن بحث در زمان خودش مطرح خواهد شد.

این جای تاسف دارد که در میان زوج‌ها عمدتا در مواردی هر دو را فعال و پیگیر دیدم که قصد داشتند بعد از مهاجرت از یکدیگر جدا شوند و صرفا تصمیم گرفته بودند که برای دوری از معضلات احتمالی در پرونده‌ی مهاجرتی، پروسه‌ی طلاق را به تاخیر بیاندازند!

قصدم اینجا سیاه‌نمایی یا تعمیم دادن این موضوع به همه‌ی خانواده‌های مهاجر نیست اما متاسفانه در تجربیات شخصی، کماکان عدم تناسب میان آمادگی زوج‌ها را بسیار بالا دیدم و به همین دلیل در صورتی که به دلایلی دشواری‌های مهاجرت برای خانواده‌ای جدی شود، تاثیرگذاری این عدم تناسب تشدید می‌شود.

در خلال سال‌های اخیر، با موارد متعددی از این نوع مهاجرت‌های شکست‌خورده برخورد کرده‌ام که نتیجه آن به بحران ختم شده است. در بعضی، زوج‌ها بدون به فرجام رساندن مهاجرت بعضا حتی در همان سال اول به ایران بازگشته‌اند؛ در مواردی هر طور بوده، شهروندی و پاسپورت کانادایی را گرفته و سپس بازگشته‌اند و در تعدادی هم کار به جدایی کشیده است.

البته وضعیت نسل جوان در ایران امروز و تمایل بالا به مهاجرت سبب شده تا در ابتدا اختلاف زوج‌ها در بحث مهاجرت کمتر باشد یا کمتر به چشم بیاید اما زمانی که دشواری‌ها آغاز می‌شود و تحمل سختی لازمه‌ی کار می‌شود طرفین درمی‌یابند که … آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل‌ها!

بسیاری از افرادی که بعد از 30 سالگی مهاجرت می‌کنند (و الآن مهاجرت میان‌سالگان هم افزایش زیادی یافته) موقعیت‌های اجتماعی و شغلی خاصی در ایران کسب کرده‌اند. اکثرا از کار کم‌دردسر (در مقایسه‌ با کارهایی که در کانادا مجبور به انجامش هستند)، درآمد خوب و موقعیت اجتماعی قابل قبولی برخوردارند. حال با ورود به سرزمینی که برای مدتی نامعلوم فرد همه چیز گذشته اعم از کیفیت محل زندگی، درآمد، اعتبار اجتماعی، وسائل رفت و آمد و …را باید کنار بگذارد و در یک بلاتکلیفی مطلق ورود پیدا کند شرایط تغییر می‌کند.

کسانی می‌توانند این مرحله را با موفقیت پشت سر گذارند که از قبل برای آن، به صورت ذهنی، جسمی، انگیزه‌ای و برنامه‌ای آماده شده باشند. از همه مهم‌تر برای خود هدف‌گذاری کرده باشند و بدانند که نظیر کسب هر نوع موفقیت دیگری در زندگی، دستیابی به هدف مهم‌تر توام با تحمل دشواری و حتی پذیرش قربانی کردن برخی چیزهاست. و این حرف‌ها را نه به عنوان لق‌لقه زبان، بلکه با نمونه‌سازی‌های ذهنی برای خود مانوس کرده باشند.

اینکه فکر کنیم در کانادا عده‌ای برای ورود ما لحظه‌شماری می‌کنند تا بهترین امکانات و شرایط را دودستی به ما تقدیم کنند حتی در رویای پسربچه‌های نوجوان هم نمی‌گنجد. اما همین بحث‌های به ظاهر بدیهی، در عمل برای بسیاری کاملا غریب و بیگانه می‌نماید. شاهد هستیم به ویژه بسیاری از همسران، انتظارشان از متقاضی اصلی این است که به محض ورود و یا حداکثر بعد از اسکان موقت، بهترین امکانات اسکان را تامین کند، به سرعت سر یک کار آبرومند! برود، همه مشکلات زندگی حتی در حد خریدهای عادی را یک تنه بر دوش بکشد (چون عموما این همسران، از نظر سطح مهارت‌های زبانی یا بی‌علاقگی به زندگی جدید، قادر به رفع نیازهای شخصی خود هم نیستند) و البته در برابر کوهی از ناله و نفرین آنها هم سیاست صبر و سکوت را در پیش بگیرد.

مقصر اصلی در اختلاف زوج‌ها بر سر مهاجرت کیست؟

قطعا قبل از همه خود متقاضی اصلی! شاید اگر بخواهید این حقیقت را مستقیما در وضعیت دشوار آنها به رخشان بکشید بی‌انصافی به نظر برسد اما واقعیت دارد. بسیاری از متقاضیان اصلی حتی آنها که به دلیل شرایط خود یا روحیات و خلقیات همسرشان دچار چنین مشکلاتی نمی‌شوند باز هم از این نظر مقصر هستند که همسر خود را به درستی وارد بازی آمادگی برای مهاجرت نکرده‌اند و به نوعی خودشان در پروراندن این امر که «معنای متقاضی اصلی بودن، به تنهایی برعهده گرفتن وظیفه آماده‌سازی خود است» نقش اصلی را داشته‌اند. اوضاع وقتی بدتر می‌شود که متقاضی اصلی میل زیادی به مهاجرت داشته باشد و به نوعی همه موفقیت و سعادت خود را در این امر ببیند و با مشاهده اولین مقاومت‌ها در همسر خود بعد از شنیدن این خبر، سعی کند کجدار و مریز و در انتظار وقوع یک معجزه، کار را پیش ببرد. و متاسفانه تعداد چنین افراد کم نیست.

در 4 سال اخیر حداقل سه دوست عزیز را ملاقات کرده‌ام که از نظر آمادگی‌های شخصی، مهارت‌های زبانی و تجربه کاری در وضعیت بسیار خوبی – حتی در مقایسه با متوسط کانادایی‌های جویای کار – قرار داشتند و دوتای آنها، در کمتر از دو ماه بعد از ورود به کارهای مرتبط با رشته‌ی خود و با درآمد قابل توجه (در مقایسه با وضعیت متوسط مهاجران در سال اول) مشغول شدند اما هر سه فقط یک مشکل کوچک داشتند: ناهماهنگی با همسر. همسر یکی شدیدا دچار مشکلات روحی شد. همسر دومی آنچنان بر او سخت می‌گرفت و رفتار پرخاش‌گرایانه‌ای پیدا کرده بود که دوستم را وادار می‌کرد به بهانه‌های مختلف از خانه بیرون بزند. سومی هم بعد از دو هفته چمدانش را برداشت و تنهایی به ایران بازگشت!

باید قبول کرد که مهاجرت یک پدیده خانوادگی است و به الزامات این حقیقت پایبند بود که یکی از این الزامات کنار گذاشتن «اصل ایده‌ی مهاجرت» است وقتی طرف مقابل به‌هیچ‌وجه حاضر نیست برای آن کاری انجام دهد

تازه حقیقتش را بخواهید هیچ‌کدام از این سه خانواده در مقایسه با مشاهداتی که من از وضعیت مالی و زندگی برخی دیگر دیده‌ام و کماکان هم می‌بینم اصلا در شرایط دشواری نبودند. چه بسا حتی وضعیت‌شان از برخی از خانواده‌هایی که سال‌هاست در کانادا کار و زندگی می‌کنند بهتر هم بود اما مشکل‌اشان این بود که طرفین تصویر کاملا متفاوتی از مهاجرت، و اهداف و شرایطش در ذهن داشتند.

در مقابل، همین‌جا خانواده‌هایی را می‌شناسم که در دشواری مطلق مهاجرت‌شان را آغاز کردند و زن و شوهر گام به گام و با سختی اما یکدلی، بر مشکلات غلبه کرده‌اند.

چه زمان این شرایط دشوارتر می‌شود؟

بخشی از دلایل دشوارتر شدن وضعیت، با همان‌ مواردی که سبب نگرانی متقاضی اصلی می‌شود یکی است اما در مورد همسر متقاضی اصلی شدیدتر است که می‌توان این موارد را برشمرد: 1- وقتی متقاضی اصلی به جای بازکردن بحث با همسرش، مرتبا نتیجه‌گیری نهایی را به آینده موکول می‌کند بدون اینکه همسرش در این فاصله زمانی، فشاری از بابت آمادگی برای مهاجرت تحمل کند؛ 2- وقتی همسر ریشه‌های بسیار قوی عاطفی با خانواده‌ پدری‌اش دارد و مهاجرت را به معنای قطع همه آنها می‌داند، 3- وقتی همسر از نظر مهارت‌ها و آمادگی‌های زبانی ضعف جدی دارد و پس از بروز اولین اختلاف‌ها بر سر موضوع مهاجرت، ثبت نام برای کلاس‌های زبان را به معنای همراهی با آن ایده ببیند و بنابراین مقاومتش برای آمادگی بیشتر می‌شود. 4- وقتی همسر موقعیت اجتماعی-شغلی خوبی در ایران دارد و مهاجرت را به معنای از دست دادن همه چیز و لزوم یک شروع مجدد می‌داند. توجه داشته باشیم که در اینجا همسر لزوما خانم خانه نیست و چه بسا مرد خانواده در حکم وابسته‌ی به متقاضی اصلی باشد و همین شرایط را تجربه کند.

چه باید کرد؟

در زمان اختلاف زوج‌ها در مهاجرت، قبل از هر چیز باید قبول کرد که مهاجرت یک پدیده خانوادگی است و به الزامات این حقیقت پایبند بود که یکی از این الزامات کنار گذاشتن «اصل ایده‌ی مهاجرت» است وقتی طرف مقابل به‌هیچ‌وجه حاضر نیست برای آن کاری انجام دهد. معنای این سخن این نیست که اگر واقعا مهاجرت را نسخه‌ای مناسب برای موفقیت خود و خانواده‌تان می‌بینید با مشاهده اولین مقاومت‌ها، منصرف شوید. چنین چیزی ممکن نیست و این فکر شما را رها نخواهد کرد؛ منظور این است که قانع کردن طرف مقابل و آوردن او به این مسیر بخش مهم و غیرقابل حذف یا تاخیر از این پروسه است و باید با وی به سطحی از توافق و همراهی برسید ولو اینکه این توافق در حد تجربه لندد شدن در کانادا و چند سال زندگی برای تصمیم‌گیری اصلی باشد. باید وی با میل و رغبت به این مسیر وارد شود و بخشی از مسئولیت‌ها را بپذیرد؛ باید ولو در حد همان میزان از توافق، خود را آماده کند که یکی از مهم‌ترین آنها آمادگی زبانی حداقل در سطح متوسط است؛

اگر می‌خواهید این همراهی عمیق‌تر باشد برای هر دو طرف آینده خود را در کانادا ببینید. مثلا همسرتان باید بداند که بعد از 5 سال زندگی در کانادا به کجا می‌تواند برسد. ترسیم چنین آینده‌ای از توان کسانی‌که خودشان کمترین اطلاعاتی درباره واقعیت‌های زندگی در کانادا ندارند بسیار دشوار است اما اگر برای این کار تلاش کنید، اطلاعات را از منابع موثق جستجو کنید و با افراد خبره مشورت کنید چنین کاری نسبت به ایران بسیار آسان‌تر است چون روال زندگی در کانادا سازمان‌یافته‌تر است.

حتما با کسانی‌که سابقه بیشتری از زندگی در کانادا دارند و همسرتان به آنها اعتماد دارد مشورت کنید. مشوره با چند گروه اصلا مفید نیست و چه بسا مضر باشد. اول تازه‌واردانی که هنوز خودشان وضعیت تثبیت‌شده‌ای ندارند و هر روز بسته به اینکه آفتاب کانادا از کدام سوی پنجره‌اشان طلوع کند، تغییر موضع می‌دهند. دوم، کسانی‌که به دلایلی همیشه از کانادا بدگویی می‌کنند و همه شکست‌های شخصی ناشی از ناتوانی‌های خود را به گردن این کشور می‌اندازند و سوم کسانی‌که خود را خیلی موفق‌تر از آنچه هستند نشان می‌دهند و درباره همه چیز اغراق و بزرگ‌نمایی می‌کنند. هیچ‌کدام از این گروه‌ها، مشاوران مفیدی برای شما نیستند. سعی کنید با کسانی گفتگو کنید که با شرایطی نظیر خود شما به کانادا آمده‌اند، سختی کشیده‌اند اما یک مسیر موفقیت تدریجی و گام به گام را طی کرده‌اند و حالا به یک وضعیت تثبیت‌شده نسبی دست یافته‌اند. این گروه که تعداد آنها هم بسیار زیاد است و بیشترین تعداد را در جامعه ایرانیان تشکیل می‌دهند می‌توانند بهترین راهنماهای شما حداقل در این مرحله حساس که شما بیش از همه به انگیزه و انسجام نیازمند هستید باشند.

پس قبل از اینکه با مخالفت‌های فراوان، حرکت در مسیر مهاجرت را برای همسرتان غیرممکن سازید، با او همراه شوید تا خودش به نتیجه درست برسد.

برخلاف این ایده که اگر همسرتان ممکن است احساس دلتنگی و قطع ریشه‌ها بکند بهتر است در مناطق ایرانی‌نشین اقامت کنید، تجربه الان به من می‌گوید این امر مشکل را بیشتر و عمیق‌تر می‌کند؛ به‌ویژه اگر نظیر بسیاری از ایرانیان سراغ مناطقی که ایرانیان تازه‌وارد در آن اکثریت دارند بروید. زندگی در این مناطق از یکسو همسر شما را از ورود سریع‌تر به تجربه‌ی زندگی کانادایی و الزامات آن که نیازمند افزایش مهارت‌های فردی وی است بازمی‌دارد و از سوی دیگر با توجه به رواج اخلاق‌های ایرانی در این محیط‌ها (که از جمله آنها، میل به راحت‌طلبی، فضل‌فروشی، ریخت و پاش، اغراق‌گویی، چشم و هم‌چشمی و…است) می‌تواند برخی از فشارها و ناراحتی های روحی و ذهنی را در وی تشدید کند.

علاوه بر این، معمولا زندگی در این مناطق، به دلیل نگرانی از شناخته شدن توسط دیگران (مقایسه موقعیت شغلی-اجتماعی و وضعیت امروز) هم وی و هم شما را از جستجو برای یافتن کارهای با درآمدهای پایین‌تر بازمی‌دارد که بر اقتصاد خانواده اثر گذاشته و وضعیت را بحرانی‌تر می‌کند. به دلیل همه این نکات، بهتر است به مناطق دیگری از شهر بروید که در میان ایرانیان نباشید اما در صورت لزوم و مثلا برای شرکت در برخی برنامه‌های جمعی (مثلا جشن‌های ایرانی) فرصت فراهم باشد.

اما سخن آخر با همسران…

معمولا همسران متقاضیان اصلی به همان دلایلی که در بالا بیان شد («این وظیفه همسرم است!») خواننده این نوع نوشته‌ها و مشابه آنها نیستند اما من باید کار خودم را انجام بدهم! در همه این سال‌ها دیده‌ام که چگونه این افراد با اعمال فشار زیاد بر روی همسران‌شان آنها را به اجبار در مسیری قرار می‌دهند که صرف‌نظر کردن از مهاجرت و بازگشت به ایران در انتهای آن قرار دارد.

گاهی مواقع این امر فقط به دلیل بروز بحران‌های ناخواسته روحی و روانی در آنهاست و در اغلب زمان‌ها هم با بهره‌گیری از انواع ترفندها و ابزارهایی که در سال‌های زندگی مشترک آموخته‌اند و با سواستفاده از فشار خانواده همسر که در این‌گونه مواقع معمولا به یک همکاری تاکتیکی با طیف متخاصم! رضایت می‌دهند انجام می‌شود.

همسر گرامی متقاضی اصلی!، باید این نکته را باور کنید که مهاجرت شبیه چیزهای دیگر زندگی مثلا خرید خانه یا مبلمان نیست. همان‌طور که اگر همسر شما بخواهد شما را به‌زور و از سر اجبار به دیار غربت بیاورد باید خود را آماده دردسرهای فراوانی کند، شما هم باید دریابید که اگر وی را از سر اجبار و بدون اینکه خودش باور کند مهاجرت‌تان امر مفیدی نیست، به بازگشت وادار سازید باید خود را آماده دردسرهای فراوان‌تری کنید. چون وی زندگی در ایران را قبلا تجربه کرده اما شما فرصت یک تجربه جدید که می‌تواند به همه زندگی‌اش تا پایان، معنای دیگری ببخشد از وی سلب کرده‌اید.

پس قبل از اینکه با مخالفت‌های فراوان، حرکت در این مسیر را برای او غیرممکن سازید، با او همراه شوید تا خودش به نتیجه درست برسد. جان کلام اینکه، زندگی مشترک شما بعد از مهاجرت، چه مهاجرت موفقی باشد و چه  مهاجرت ناموفقی، شبیه قبل از آن نخواهد بود پس سعی کنید نتیجه مهاجرت هر چه که می‌خواهد باشد، برای زندگی مشترک شما یک پیروزی و موفقیت باشد.

مطالب خواندنی دیگر

پیمایش به بالا